Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
Other Matches
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
collinear
دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident
واقع شونده دریک وقت
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
tail end
قسمت نهایی انتها
clastic
تقسیم شونده
block stowage loading
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
trisect
تقسیم بسه قسمت
tripartition
تقسیم بسه قسمت
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
trichotomy
تقسیم وجود انسان به سه قسمت
polychotomous
تقسیم شده بچند قسمت
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
grip length
طول قسمت رزوه نشده ساقه پیچ که معادل حداکثر ضخامت قطعات متصل شونده میباشد
range section
قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
geometrical percentage
درصد هندسی که عبارتست ازخارج قسمت سطح مقطع فولاد به سطح مقطع بتن دریک قطعه بتن مسلح ضرب درصد
precipitated
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
segmentation
تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
derrick
دریک
in an instant
دریک ان
derricks
دریک
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
extreme
انتها
ended
انتها
terminals
انتها
ends
انتها
adinfinitum
بی انتها
supreme
انتها
end
انتها
tailing
انتها
closest
انتها
tag end
انتها
closer
انتها
close
انتها
topless
بی انتها
terminal
انتها
to the end
تا انتها
termination
انتها
closes
انتها
agelong
بی انتها
outrance
انتها
aeon
بی انتها
eternity
بی انتها
sempiternity
بی انتها
endings
انتها
open-ended
بی انتها
ending
انتها
foreverness
بی انتها
perpetuity
بی انتها
forever
بی انتها
infinite time
بی انتها
eternality
بی انتها
open ended
بی انتها
fathomless
بی انتها
infinite
بی انتها
extremities
انتها
out
<adv.>
انتها
endwise
از انتها
endways
از انتها
immortality
بی انتها
extremity
انتها
timeless
بی انتها
on a par
دریک تراز
sedentary
مقیم دریک جا
in an instant
دریک لحظه
swinging derrick
دریک گردان
en bloc
دریک بلوک
on one occasion
دریک موقع
standing derrick
دریک ثابت
finishes
به انتها رسیدن
over-
به انتها رسیدن
caudal
نزدیک به انتها
finish
به انتها رسیدن
epiphonema
حسن انتها
endless form
ورقه بی انتها
acrogenous
از انتها رسته
end mark
نشان انتها
endless loop
حلقه بی انتها
over
به انتها رسیدن
head
انتها دماغه
open ended system
سیستم بی انتها
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
rub elbows/shoulders
<idiom>
دریک سطح بودن
partly
نسبتا دریک جزء
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
somewhere
یک جایی دریک محلی
aline
دریک رشته قراردادن
beside
دریک طرف بعلاوه
pitcherful
انچه دریک سبوجابگیرد
somewheres
یک جایی دریک محلی
ends
در انتها یا پس از چندین مشکل
through
از اغاز تا انتها کاملا
zillion
عدد بی انتها و معتنی به
ended
در انتها یا پس از چندین مشکل
end
در انتها یا پس از چندین مشکل
marginal
حداکثر نزدیک به انتها
coincide
دریک زمان اتفاق افتادن
capful
انچه دریک کلاه جابگیرد
text book
کتاب اصلی دریک موضوع
fascia plate
تابلوی مقابل دریک وسیله
coinciding
دریک زمان اتفاق افتادن
batches
مقدار نان دریک پخت
colocate
دریک مکان قرار دادن
chorus girls
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
cartful
انچه دریک گاری جا بگیرد
pent up
دریک جا نگاه داشته شده
coincides
دریک زمان اتفاق افتادن
chorus girl
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
easy does it
<idiom>
دریک چشم بهم زدن
textbook
کتاب اصلی دریک موضوع
ledger bait
که دریک جا روی نگاه دارند
batch
مقدار نان دریک پخت
aligning
دریک ردیف قرار گرفتن
textbooks
کتاب اصلی دریک موضوع
coincided
دریک زمان اتفاق افتادن
aligns
دریک ردیف قرار گرفتن
polynia
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
polynya
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
aligned
دریک ردیف قرار گرفتن
have one's ass in a sling
<idiom>
دریک وضع نا مساعد بودن
align
دریک ردیف قرار گرفتن
in a crack
دریک چشم بهم زدن
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
gyle
مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
gigahertz
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
pointsman
عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
docking
ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
palmful
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
hinge joint
مفصلی که دریک سطح حرکت کند
biased
داده یا رکوردی که به انتها اشاره میکند
region
محوطه بسیار وسیع وبی انتها
regions
محوطه بسیار وسیع وبی انتها
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
broadside
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
retrospective search
جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
coextensive
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
ice time
مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
catalysis
اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
side tone
انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
ledger blade
تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
run around
تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
coriolis acceleration
شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
rotate
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
role indicator
نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com