Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
distribution of forces
تقسیم نیروها
Search result with all words
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
Other Matches
force tabs
نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
system of forces
دستگاه نیروها
attrition
فرسایش نیروها
polygon of forces
بس گوشه نیروها
triangle of forces
سه گوشه نیروها
polygon of forces
کثیرالاضلاع نیروها
resolution of forces
تجزیه نیروها
all arms
کلیه نیروها
composition of forces
ترکیب نیروها
dynamics
مجموعه نیروها
triangle of forces
مثلث نیروها
funiculars
زنجیر نیروها
distribution of forces
واگذاری نیروها
funicular
بس گوشه نیروها
funicular
زنجیر نیروها
funiculars
بس گوشه نیروها
parallelogram of forces
متوازی الاضلاع نیروها
allotments
واگذارسهمیه تخصیص نیروها
allotment
واگذارسهمیه تخصیص نیروها
mobilization exercise
تمرین بسیج نیروها
main effort
تلاش اصلی نیروها
commitment
به کاربردن نیروها اجرا
committing
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
commitments
به کاربردن نیروها اجرا
commits
بکار بردن نیروها
entireforce
تمام قوا یا نیروها
committed
بکار بردن نیروها
main attack
تلاش اصلی نیروها
statics
دانش پایداری نیروها
redeployment
دوباره مستقرکردن نیروها
total mobilization
بسیج کامل نیروها
build-ups
نیروی کمکی تقویت نیروها
build up
نیروی کمکی تقویت نیروها
port of debarkation
بندرپیاده شدن کالا یا نیروها
landing forces
نیروها پیاده شونده به ساحل
build-up
نیروی کمکی تقویت نیروها
mechanical powers
نیروها یا عوامل مکانیکی ماشینهای ساده
employment
کاربرد نیروها یا جنگ افزارها استفاده از
build-up
بالا بردن توان رزمی نیروها
build up
بالا بردن توان رزمی نیروها
build-ups
بالا بردن توان رزمی نیروها
ingross
تحریر کردن جمع اوری نیروها
transfer area
در عملیات اب خاکی منطقه نقل و انتقال نیروها ازناوچه ها به ساحل
target array
نمودار گرافیک نیروها و تاسیسات و وضعیت دشمن در منطقه هدف
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
transfer berth
دوبه یا سکوی نقل و انتقال نیروها به ساحل از ناوچههای اب خاکی
pantheism
فرضیهای که خدا را مرکب ازکلیه نیروها و پدیدههای طبیعی میداند
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
aerodynamics
شاخهای از علوم در موردتولید نیروها در اثر حرکت سطوح و اشکال مختلف درهوا یا سایر گازها
ejection
خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
mobilization reserves
ذخیرههای مربوط به بسیج نیروها امادهای بسیج
dispensation
تقسیم
divisions
تقسیم
allotment
تقسیم
allotments
تقسیم
allocates
تقسیم
sharing
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
apportionment
تقسیم
dispensations
تقسیم
division
تقسیم
allocating
تقسیم
cleavages
تقسیم
branch
تقسیم
cleavage
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
branches
تقسیم
distributions
تقسیم
allocate
تقسیم
distribution
تقسیم
dealing
تقسیم
repartition
تقسیم
deployment operating base
پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
divider
پرگار تقسیم
divisive
تقسیم کننده
divider
تقسیم کننده
autotomy
تقسیم خودبخود
aminister
تقسیم کردن
divided
تقسیم شده
divisions
عمل تقسیم
compartments
تقسیم کردن
divisional
مربوط به تقسیم
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
dividing
تقسیم بندی
dichotomies
تقسیم به دو بخش
dichotomy
تقسیم به دو بخش
administer
تقسیم کردن
subdivisions
تقسیم مجدد
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
division
عمل تقسیم
subdivision
تقسیم مجدد
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
zeradivide
تقسیم بر صفر
water point
نقطه تقسیم اب
to share out
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
short division
تقسیم باختصار
sharing the market
تقسیم بازار
severability
قابلیت تقسیم
scissor
قطع تقسیم
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function
تابع تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
meiosis
تقسیم سلولی
meiosis
تقسیم کاهشی
division sign
نماد تقسیم
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
division
تقسیم
[ریاضی]
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
market segmentation
تقسیم بازار
divide exception
استثناء تقسیم
dividable
قابل تقسیم
distribution pannel
تابلوی تقسیم
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
distributing box
جعبه تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
delay allowance
زمان تقسیم
compart
تقسیم کردن
clastic
تقسیم شونده
busbar
جعبه تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
divisibility
قابلیت تقسیم
load distribution
تقسیم بار
line graduation
تقسیم بندی خط
indistributable
تقسیم نشدنی
hyphenation
تقسیم کلمه
frequency distribution
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
frequency alloment
تقسیم فرکانس
fire distribution
تقسیم اتش
division of labor
تقسیم کار
division line
خط تقسیم شده
division check
ازمایش تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
compartment
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
graduating
بدرجات تقسیم
division of labour
تقسیم کار
separates
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
parting
تقسیم تجزیه
junction boxes
جعبه تقسیم
shares
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
allotment
پخش تقسیم
allotments
پخش تقسیم
denominator
تقسیم کننده
denominators
تقسیم کننده
distributing
تقسیم کردن
graduates
بدرجات تقسیم
divide
تقسیم کردن
graduate
بدرجات تقسیم
divisible
قابل تقسیم
share
تقسیم کردن
partings
تقسیم تجزیه
divisions of labour
تقسیم کار
junction box
جعبه تقسیم
undivided profit
سود تقسیم نشده
distributed profit
سود تقسیم شده
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
distributed fire
اتش تقسیم شده
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
diffract
باجزاء تقسیم شدن
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
break down
تقسیم بندی کردن
dividends
تقسیم شده است
bifurcation
تقسیم بدو شاخه
tripartition
تقسیم بسه قسمت
classis
تقسیم برحسب طبقه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com