English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (43 milliseconds)
English Persian
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
Search result with all words
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
Other Matches
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
share تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
sector جزء تقسیم کردن
sectors جزء تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
partition تقسیم افراز کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
lot تقسیم بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
shires به استان تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
partitions تقسیم افراز کردن
canton به بخش تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
graduate تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
segment فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
segments فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
distributions تقسیم
distribution تقسیم
divisions تقسیم
dealing تقسیم
division تقسیم
allocating تقسیم
allocates تقسیم
allotment تقسیم
cleavages تقسیم
cleavage تقسیم
branches تقسیم
branch تقسیم
admeasurement تقسیم
admensuration تقسیم
allotments تقسیم
allocate تقسیم
dispensation تقسیم
dispensations تقسیم
sharing تقسیم
graduator خط تقسیم کن
apportionment تقسیم
repartition تقسیم
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
divisions of labour تقسیم کار
division of labor تقسیم کار
divide exception خطای تقسیم
indistributable تقسیم نشدنی
divisions عمل تقسیم
division of labour تقسیم کار
division line خط تقسیم شده
division check ازمایش تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
divisional مربوط به تقسیم
divisive تقسیم کننده
meiosis تقسیم کاهشی
meiosis تقسیم سلولی
divided تقسیم شده
busbar جعبه تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
subdivision تقسیم مجدد
delay allowance زمان تقسیم
dividing تقسیم بندی
division sign نماد تقسیم
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
demultiplexer تقسیم کننده
o o line خط تقسیم دیدبانی
frequency distribution تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
zeradivide تقسیم بر صفر
distribution box جعبه تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
frequency alloment تقسیم فرکانس
splice box جعبه تقسیم
sortition تقسیم با قرعه
distributing box جعبه تقسیم
junction box جعبه تقسیم
dichotomy تقسیم به دو بخش
dichotomies تقسیم به دو بخش
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
denominator تقسیم کننده
autotomy تقسیم خودبخود
short division تقسیم باختصار
sharing the market تقسیم بازار
divide exception استثناء تقسیم
frequency division تقسیم فرکانس
dividable قابل تقسیم
subdivisions تقسیم مجدد
fire distribution تقسیم اتش
battery bus جعبه تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
division عمل تقسیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com