Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English
Persian
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
Other Matches
to scramble for a living
تقلای معاش کردن
ineffectual struggle
تقلای بیخود
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
add
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
heightened
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
propagating
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
propagates
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
heightening
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
overrating
زیاد براورد کردن
propagated
زیاد کردن پروردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
overestimating
زیاد براورد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
adds
زیاد کردن برد
strains
کوشش زیاد کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
superheat
گرم کردن زیاد
over refine
زیاد موشکافی کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
propagates
زیاد کردن پروردن
overwork
کار زیاد کردن
overrate
زیاد براورد کردن
overworked
کار زیاد کردن
overrated
زیاد براورد کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
overheats
زیاد گرم کردن
overworking
کار زیاد کردن
overworks
کار زیاد کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overheated
زیاد گرم کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
overheat
زیاد گرم کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
adding
زیاد کردن برد
overcharge
زیاد حساب کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
add
زیاد کردن برد
oversimplification
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
overloads
زیاد بار کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
overfreight
زیاد بار کردن
overloaded
زیاد بار کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
strain
کوشش زیاد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
overload
زیاد بار کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overload
زیاد بار کردن اضافه بار
overloads
زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded
زیاد بار کردن اضافه بار
egregiously
زیاد
extortionary
زیاد
great-
زیاد
intensively
زیاد
great
زیاد
generous
زیاد
immane
زیاد
fulsome
زیاد
too
زیاد
hugely
زیاد
tremendously
زیاد
large adv
زیاد
intensely
زیاد
mortally
زیاد
profusely
زیاد
in excess
زیاد
plaguily
زیاد
overmuch
زیاد
excessive
زیاد
profoundly
زیاد
squeamishness
زیاد
supererogatory
زیاد
extortionate
زیاد
greatest
زیاد
to a large extent
زیاد
late
زیاد
immoderate
زیاد
heartbreak
غم زیاد
overly
زیاد
in quantities
زیاد
muckle
زیاد
widely
زیاد
highest
زیاد
high
زیاد
swingeing
زیاد
no end of
زیاد
glaring
زیاد
greatly
زیاد
effusively
زیاد
for all the world
بی کم و زیاد
squeamishly
زیاد
very
زیاد
heart break
غم زیاد
numerous
زیاد
highs
زیاد
mickle or muckle
زیاد
quite a few
<idiom>
زیاد
many
زیاد
copious
زیاد
heavily
زیاد
extensive
زیاد
highly
زیاد
not a lettle
زیاد
rife
زیاد
mickle
زیاد
over and above
زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com