Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
English
Persian
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
undertaken
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
undertakes
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
maintenance
1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
prone to do something
آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
electronic cottage
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
administering
انجام دادن اعدام کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
administers
انجام دادن اعدام کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
completing
کامل کردن انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com