English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
haplosis تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
Other Matches
spermatid سلول حاصله از تقسیم سلول منی سازکه تبدیل به سلول منی میشود
karyokinesis تقسیم غیرمستقیم هسته سلول
mitosis تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها
gametocyte سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
design strength مقاومتی که در محاسبات مورداستفاگه قرار میگیرد و برابراست با مقاومت مشخصه تقسیم بر ضریب تقلیل
spermatogonium سلول اولیه جنس نر سلول بیضه
isogamete سلول جنسی که ازنظر شکل و کار از سلول جنسی جفت خود قابل تشخیص نیست
gametangium سلول یا عضوسازنده سلول جنسی
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
singular منفرد
single منفرد
solitaire منفرد
solitaires منفرد
unattached منفرد
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
single shot گلوله منفرد
isolated footings شالودههای منفرد
single unit یکان منفرد
isolating منفرد کردن
isolates منفرد کردن
isolate منفرد کردن
odd electron الکترون منفرد
individualization منفرد سازی
singular point نقطه منفرد
singular matrix ماتریس منفرد
sole arbitrator داور منفرد
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
nonsingular matrix ماتریس غیر منفرد
individual units یکانهای منفرد یا مجزا
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
isolated pawn پیاده ایزوله یا منفرد شطرنج
single in line memory module مجموعه حافظه افزودنی منفرد
simm مجموعه حافظه افزودنی منفرد
zoon هر یک از حیوانات منفرد متعلق به حیوان مرکب
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
individualizing منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualizes منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualized منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualize منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualising منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
apostrophe درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s"S و s"7
apostrophes درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s"S و s"7
individualised منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualises منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
at that [at that provocation] <adv.> درنتیجه
thereupon <adv.> درنتیجه
in consequence of درنتیجه
along of درنتیجه
from درنتیجه
thereat <adv.> درنتیجه
subsequently <adv.> درنتیجه
consequently <adv.> درنتیجه
as a result <adv.> درنتیجه
by impl <adv.> درنتیجه
as a result of this <adv.> درنتیجه
for that reason <adv.> درنتیجه
hence <adv.> درنتیجه
they fought with courage درنتیجه
in this way <adv.> درنتیجه
in this vein <adv.> درنتیجه
in this wise <adv.> درنتیجه
in this manner <adv.> درنتیجه
thereupon درنتیجه
in consequence <adv.> درنتیجه
by implication <adv.> درنتیجه
thus [therefore] <adv.> درنتیجه
whereby <adv.> درنتیجه
insofar <adv.> درنتیجه
in so far <adv.> درنتیجه
in this sense <adv.> درنتیجه
for this reason <adv.> درنتیجه
as a consequence <adv.> درنتیجه
in this respect <adv.> درنتیجه
therefore <adv.> درنتیجه
therewith فورا درنتیجه ان
even tual درنتیجه اینده
tabitude ضعف درنتیجه تب دق
hereupon درنتیجه این
dot pitch فاصله میلیمتری میان نقاط منفرد روی یک صفحه نمایش
in the wake of <idiom> درنتیجه ،شرح ذیل
what with <idiom> برای اینکه ،درنتیجه
tabescence ضعف درنتیجه تب دق یا سل نخاع
cut back تقلیل
reductional تقلیل
reductions تقلیل
diminution تقلیل
reduction تقلیل
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
homogeny همانندی درنتیجه داشتن یک اصل
reduction coefficient ضریب تقلیل
reduction ratio ضریب تقلیل
depletable تقلیل یافتنی
depauperate تقلیل یافته
depletion رگ زنی تقلیل
reduces تقلیل دادن
reduce تقلیل یافتن
reduce تقلیل دادن
weakening تقلیل دادن
deflation تقلیل قیمتها
depopulation تقلیل نفوس
reducing تقلیل یافتن
cut تقلیل دادن
reducing تقلیل دادن
reduces تقلیل یافتن
cuts تقلیل دادن
diminish تقلیل یافتن
diminishes تقلیل یافتن
reduction of armamentes تقلیل تسلیحات
lessens تقلیل یافتن
lessening تقلیل یافتن
monetary contraction تقلیل پول
data reduction تقلیل داده ها
lessened تقلیل یافتن
weakens تقلیل دادن
reducer تقلیل دهنده
weakened تقلیل دادن
reducible تقلیل پذیر
deceleration lane خط تقلیل سرعت
weaken تقلیل دادن
reductive تقلیل دهنده
cut back تقلیل دادن
lessen تقلیل یافتن
senile keratosis کلفت شدگی پوست درنتیجه پیری
scrimp نحیف تقلیل دادن
diminished : تقلیل یافته کاسته
depleting تقلیل درامد ملی
depletion تقلیل درامد ملی
irreducible غیر قابل تقلیل
partial reduction coefficient ضریب تقلیل جزئی
depletes تقلیل درامد ملی
reduction of capital تقلیل سرمایه شرکت
deflation تقلیل میزان پول
reduced form فرم تقلیل یافته
diminished [قوس تقلیل یافته]
depleted تقلیل درامد ملی
deplete تقلیل درامد ملی
single reduction تقلیل سرعت تکی
quaker's meeting انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
lessens کمتر کردن تقلیل دادن
uncurtailed bars ارماتور بدون تقلیل مقطع
cost reduction تقلیل قیمت تمام شده
attenuate تقلیل دادن دقیق شدن
attenuates تقلیل دادن دقیق شدن
lessening کمتر کردن تقلیل دادن
lessened کمتر کردن تقلیل دادن
attenuated تقلیل دادن دقیق شدن
cut down خلاصه کردن تقلیل دادن
attenuating تقلیل دادن دقیق شدن
lessen کمتر کردن تقلیل دادن
hypothermal وابسته به تقلیل درجه حرارت
diminishing utility قانون تقلیل تمایل به مصرف
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
engramme اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
hear footsteps عدم توجه به وفیفه درنتیجه نزدیک شدن حریف
center fire اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
engram اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
disrate پست کردن تقلیل رتبه دادن
cells سلول
zoogamete سلول
cell سلول
data cell سلول
multidrop line پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
nerve cell سلول عصبی
mononuclear سلول یک هستهای
syncytium سلول چند هسته ایی
cellulated سلول دار
cellule سلول کوچک
memory cell سلول حافظه
lymph cell سلول لنف
cellulous سلول دار
unit cell سلول واحد
photoelectric cell سلول فتوالکتریکی
wards سلول زندان
active cell سلول فعال
cellular سلول دار
pixel سلول تصویر
solar cells سلول خورشیدی
solar cell سلول خورشیدی
photoelectric cell سلول فتوالکتریک
photoconductive cell سلول فوتورسانا
photo cell سلول فتوالکتریک
transformer cell سلول ترانسفورماتور
phagocytosis سلول خواری
ward سلول زندان
binary cell سلول دودویی
odontoblast سلول دندانی
locular سلول دار
scarlet sage سلول اتشی
cell پیل سلول
cells سلول یکنفری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com