Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
English
Persian
stress
تلاش
stresses
تلاش
stressing
تلاش
effort
تلاش
efforts
تلاش
scrounge
تلاش
scrounged
تلاش
scrounges
تلاش
scrounging
تلاش
search
تلاش
searched
تلاش
searches
تلاش
searchingly
تلاش
quest
تلاش
quests
تلاش
competency
تلاش
endeavor
تلاش
endevour
تلاش
set out
<idiom>
تلاش
Other Matches
synergic
هم تلاش
design stress resultant
تلاش محاسباتی
filler
خرج تلاش
to cast about
تلاش کردن
to lay about
تلاش کردن
wild-goose chase
تلاش بیهوده
wild goose chase
تلاش بیهوده
wild-goose chases
تلاش بیهوده
full bore
حداکثر تلاش
effort syndrome
نشانگان تلاش
detonation charge
خرج تلاش
level of effort
میزان تلاش
main effort
تلاش اصلی
make a push
تلاش کردن
shearing force
تلاش برشی
unity of effort
وحدت تلاش
bursting charge
خرج تلاش
burster
خرج تلاش
fillers
خرج تلاش
scrounges
تلاش کردن
scrounge
تلاش کردن
scrounged
تلاش کردن
scrounging
تلاش کردن
normal force
تلاش عمودی
inert filling
خرج تلاش بی اثر
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
prowl
پرسه زدن تلاش
level of effort
تلاش رزمی یکان
main attack
تلاش اصلی نیروها
main effort
تلاش اصلی نیروها
roll up one's sleeves
<idiom>
سخت تلاش کردن
last-ditch
وابسته به آخرین تلاش
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
bend over backwards to do something
<idiom>
سخت تلاش کردن
endevour
تلاش کردن کوشیدن
prowled
پرسه زدن تلاش
burster course
مسیرانفجار خرج تلاش
admissible stress
تلاش قابل قبول
all out
با تمام قدرت و تلاش
to make a real effort
تلاش جدی کردن
competes
تلاش و جدیت کردن
burster tube
لوله خرج تلاش
competed
تلاش و جدیت کردن
compete
تلاش و جدیت کردن
endeavor
تلاش کردن کوشیدن
prowling
پرسه زدن تلاش
competence
روح تلاش جدیت
prowls
پرسه زدن تلاش
to turn upside down
هر تلاش امکان پذیری را کرن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
Thank you for your efforts.
با تشکر برای تلاش شما.
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
foraging
تلاش وجستجو برای علیق
forages
تلاش وجستجو برای علیق
go long
تلاش درپاس طولانی بجلو
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
foraged
تلاش وجستجو برای علیق
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambling
بزحمت جلو رفتن تلاش
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
forage
تلاش وجستجو برای علیق
scramble
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles
بزحمت جلو رفتن تلاش
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to torpedo
تارومار کردن
[مانند تلاش کسی]
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to put one's best foot formost
<idiom>
حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
inert mine
مین بی اثر وبدون خرج تلاش
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
To make desperate efforts.
این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .
اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
biochip
تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
flechette
پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events.
این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress
خستگی خمشی تلاش خمشی
struggling
تلاش کردن مبارزه کردن
struggles
تلاش کردن مبارزه کردن
struggle
تلاش کردن مبارزه کردن
struggled
تلاش کردن مبارزه کردن
plasticizer
ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com