English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
Other Matches
With passage of time . با گذشت زمان
period/stretch/lapse of time گذشت زمان
time period گذشت زمان
lapse گذشت زمان
period گذشت زمان
lapsing گذشت زمان
lapses گذشت زمان
time span گذشت زمان
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
ageing ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
age hardening سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee سطح نایکنواخت [ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
conscious error خطای اپراتور که به سرعت تشخیص داده میشود ولی درهمان زمان قابل جلوگیری از آن نیست
waive گذشت کردن از
waives گذشت کردن از
forbears گذشت کردن
waived گذشت کردن از
forbear گذشت کردن
remise انتقال دادن گذشت کردن
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
scrounges تلاش کردن
scrounge تلاش کردن
to cast about تلاش کردن
to lay about تلاش کردن
make a push تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
scrounged تلاش کردن
carrier پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
carriers پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
competed تلاش و جدیت کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
compete تلاش و جدیت کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
competes تلاش و جدیت کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
endevour تلاش کردن کوشیدن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
deflates خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
prevented جلوگیری کردن از
hold جلوگیری کردن
prevents جلوگیری کردن از
pull up جلوگیری کردن
prevents جلوگیری کردن
preventing جلوگیری کردن
preventing جلوگیری کردن از
holds جلوگیری کردن
rule out جلوگیری کردن
inhibit جلوگیری کردن
arrested جلوگیری کردن
arrests جلوگیری کردن
inhibits جلوگیری کردن
hold in جلوگیری کردن
prevent جلوگیری کردن
prevent جلوگیری کردن از
prevented جلوگیری کردن
arrest جلوگیری کردن
to provide against جلوگیری کردن
bridle جلوگیری کردن از
bridled جلوگیری کردن از
bridles جلوگیری کردن از
bridling جلوگیری کردن از
rebuffs جلوگیری کردن
keep جلوگیری کردن
rebuffed جلوگیری کردن
rebuff جلوگیری کردن
keeps جلوگیری کردن
prohibit جلوگیری کردن
prohibiting جلوگیری کردن
prohibits جلوگیری کردن
to keep back جلوگیری کردن از
restrains جلوگیری کردن از
restraining جلوگیری کردن از
restrain جلوگیری کردن از
hindered جلوگیری کردن
hinders جلوگیری کردن
hinder جلوگیری کردن
check جلوگیری کردن از
checked جلوگیری کردن از
rebuffing جلوگیری کردن
hindering جلوگیری کردن
checks جلوگیری کردن از
snubs جلوگیری سرزنش کردن
snubbed جلوگیری سرزنش کردن
snubbing جلوگیری سرزنش کردن
repels نپذیرفتن جلوگیری کردن از
to resist heat از نفوذگرما جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy از ورشکستگی جلوگیری کردن
snub جلوگیری سرزنش کردن
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
nails از انتشارچیزی جلوگیری کردن
to avert bankruptcy از ورشکستگی جلوگیری کردن
repel نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelled نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelling نپذیرفتن جلوگیری کردن از
nail از انتشارچیزی جلوگیری کردن
in order to prevent برای جلوگیری کردن
inhibits از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nailed از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibit از بروزاحساسات جلوگیری کردن
holds متصرف بودن جلوگیری کردن از
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
to pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
get by ازشکست و یاحادثه جلوگیری کردن
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
to shut in تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
infibulation چفت کردن الت تناسلی برای جلوگیری از جماع
justify دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
justifying دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
justifies دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
hindering ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered ممانعت کردن جلوگیری کردن
to keep in توقیف کردن جلوگیری کردن
hinders ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder ممانعت کردن جلوگیری کردن
spill wind سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
bozo bit بیت صفت که از کپی گرفتن یا حدف کردن یک فایل جلوگیری میکند
illiberal بی گذشت
big-hearted با گذشت
unforgiving بی گذشت
uncharitable بی گذشت
generously یا گذشت
amnesties گذشت
amnesty گذشت
ungenerous بی گذشت
forbearing با گذشت
forgave از ... گذشت
forbearingly با گذشت
forgiveness گذشت
forgivingness گذشت
passing در گذشت
reventment روکش کردن سطح زمین به منظور جلوگیری از فرسایش ناشی از باد و باران
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
with each passing year با گذشت هر سال
pardons امرزش گذشت
time is up وقت گذشت
tolerance مرز گذشت
remission گذشت تخفیف
pardoning امرزش گذشت
time lapse گاه گذشت
it is all up گذشت ورفت
I had an awful time . به من خیلی بد گذشت
it crossed my mind بخاطری گذشت
pardon امرزش گذشت
pardoned امرزش گذشت
tolerances مرز گذشت
remissive گذشت کننده
obituary اگهی در گذشت
intolerant بی گذشت متعصب
forbearingly از روی گذشت
remittal گذشت پرداخت
obituaries اگهی در گذشت
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com