Dictiornary-Farsi | تلقین مخالف | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
countersuggestion	تلقین مخالف


Other Matches

antisocial	مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
promptings	تلقین
suggestion	تلقین
suggestions	تلقین
dictation	تلقین
dictations	تلقین
prompting	تلقین
inculcation	تلقین
suggesting	تلقین کردن
suggestibility	تلقین پذیری
insinuate	تلقین کردن
self hypnosis	تلقین به نفس
verbal suggestion	تلقین کلامی
inculcator	تلقین کننده
indirect suggestion	تلقین غیرمستقیم
insti	تلقین تدریجی
posthypnotic suggestion	تلقین پس هیپنوتیسمی
insinuates	تلقین کردن
insinuated	تلقین کردن
prestige suggestion	تلقین اعتباری
insufflate	تلقین کردن
suggest	تلقین کردن
suggested	تلقین کردن
suggests	تلقین کردن
doughface	تلقین پذیر
autosuggestion	تلقین بنفس
induced	تلقین کردن
indoctrination	تلقین فکری
autosuggestion	تلقین به خود
induces	تلقین کردن
induce	تلقین کردن
indoctrinate	تلقین کردن
indoctrinating	تلقین کردن
indoctrinated	تلقین کردن
indoctrinates	تلقین کردن
inducing	تلقین کردن
instilment	ریزش و تلقین تدریجی
empathy	انتقال فکر تلقین
inculcated	جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcating	جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcates	جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcate	جایگیر ساختن تلقین کردن
abreact	تغییر دادن عقیده شخص با تلقین
to preach moral principles	اصول اخلاقی را وعظ و تلقین کردن
to i. person with an opinion	عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
brainwashing	تلقین عقاید و افکارسیاسی ومذهبی واجتماعی درشخص
brainwashes	تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwash	تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwashed	تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
oppositive	مخالف
non content	مخالف
foe	مخالف
foes	مخالف
gainsayer	مخالف
opponent	مخالف
out of keeping	مخالف
dissidence	مخالف
unfavorable	مخالف
gainst	مخالف
gyaku	مخالف
adverse	مخالف
opposit	مخالف
inadvisable	مخالف
dissenting	مخالف
antagonists	مخالف
conflicting	مخالف
antagonist	مخالف
opponents	مخالف
contradictions	مخالف
oppugner	مخالف
resistent	مخالف
hostile	مخالف
converse	مخالف
conversed	مخالف
converses	مخالف
conversing	مخالف
contradictive	مخالف
contrariant	مخالف
contra	مخالف
antipodal	مخالف
oppositionist	ضد مخالف
against	مخالف
by the ears	مخالف
alien	مخالف
aliens	مخالف
oppugnant	مخالف
contradiction	مخالف
with	مخالف
at outs	مخالف
at d.	مخالف
anie	مخالف
contrary to	مخالف
contradictory	مخالف
averse	مخالف
adversaries	مخالف
adversary	مخالف
irreconcilable	مخالف
contrary	مخالف
dissidents	مخالف
repugnant	مخالف
dissident	مخالف
controvertist	مخالف
induce	تحریک کردن تلقین کردن
induces	تحریک کردن تلقین کردن
inducing	تحریک کردن تلقین کردن
induced	تحریک کردن تلقین کردن
contra flow	جهت مخالف
adversely	بطور مخالف
aversely	بطور مخالف
antitrust	مخالف تشکیل
disaccord	مخالف کردن
dissent	رای مخالف
counter	درجهت مخالف
dissentient	مخالف معاند
antagonist	عضله مخالف
divert action	عملیات مخالف
antagonists	عضله مخالف
countered	درجهت مخالف
dissenting opinion	نظر مخالف
dissented	رای مخالف
antislavery	مخالف بردگی
ill humored	مخالف ترشرو
bucking voltage	ولتاژ مخالف
anti parallel feeding	تغذیه مخالف
contralateral muscles	عضلات مخالف
anti	مخالف علیه
contraposition	مفهوم مخالف
contrary to the law	مخالف قانون
opponents	طرف مخالف
dissenting	مخالف معاند
counterview	عقیده مخالف
head wind	باد مخالف
antimonaechical	مخالف سلطنت
dissents	رای مخالف
defier	مخالف کننده
clashing	برخوردکننده مخالف
conflictive	مغایر مخالف
antipapal	مخالف پاپ
crosscurrent	جریان مخالف
countering	درجهت مخالف
opponent	طرف مخالف
counter ion	یون مخالف
against nature	مخالف طبیعت
against the stream <adv.>	مخالف جریان
vetoing	رای مخالف
impolitic	مخالف مصلحت
headwinds	باد مخالف
dis-	مخالف کردن
anti-	به معنای "مخالف "
windbound	باد مخالف
anti semitism	مخالف با یهودیان
anti-Semitism	مخالف با یهودیان
reverse	شکستنی مخالف
loggerheads	مخالف - جنگجو
reversed	شکستنی مخالف
reverses	شکستنی مخالف
reversing	شکستنی مخالف
to be in the opposition	مخالف بودن
in the opposite direction.	در جهت مخالف
vetoes	رای مخالف
In the opposite direction .	درجهت مخالف
dissenter	مخالف ناراضی
dissenters	مخالف ناراضی
against the current <adv.>	مخالف جریان
upstream <adj.> <adv.>	مخالف جریان
vice versa	در جهت مخالف
illegal	مخالف قانون
take a dim view of <idiom>	مخالف بودن
diverse	مختلف مخالف
at odds <idiom>	مخالف بودن
reluctance	بیزاری مخالف
veto	رای مخالف
vetoed	رای مخالف
the a party	طرف مخالف
contradicted	مخالف بودن با
antagonized	مخالف کردن
crosswind	باد مخالف
prevailing wind	باد مخالف
antipathy	احساس مخالف
contradict	مخالف بودن با
no	منفی مخالف
con	رای مخالف
overthwart	بالحن مخالف
overthwart	بطور مخالف
conning	رای مخالف
cons	رای مخالف
crosswinds	باد مخالف
oppositely	بطور مخالف
obscurantist	مخالف اصلاحات
The opposition parties .	احزاب مخالف
reluctancy	بیزاری مخالف
antagonizing	مخالف کردن
antagonised	مخالف کردن
reluctate	مخالف کردن
antagonises	مخالف کردن
antagonising	مخالف کردن
antagonize	مخالف کردن
standpat	مخالف تغییر
defiant	معاند مخالف
antagonizes	مخالف کردن