English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English Persian
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
Other Matches
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
de bounce جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
touches دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
Thanks for calling back. با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
to go through رسیدگی کردن گذشتن از
go گذشتن عبور کردن
goes گذشتن عبور کردن
to go to رعایت کردن گذشتن از
largo حرکت ازاد واهسته
lentissimo خیلی ملایم واهسته
gradual شیب تدریجی واهسته
contact point وسیله تماس نقطه اخذ تماس
thudded صدای خفه واهسته ایجادکردن
thudding صدای خفه واهسته ایجادکردن
thuds صدای خفه واهسته ایجادکردن
thud صدای خفه واهسته ایجادکردن
ring سیستم کامپیوتر راه دور که کاربر به تلفن آن یک بار تماس می گیرد و امکان شماره گیری , قط ع تماس ,انتظار و سپس بماس مجدد دارد.
amplifying report گزارش تماس با دشمن گزارش تکمیلی اخذ تماس بادشمن
acquire حاصل کردن
affords حاصل کردن
affording حاصل کردن
afforded حاصل کردن
afford حاصل کردن
gets حاصل کردن
getting حاصل کردن
get حاصل کردن
acquiring حاصل کردن اندوختن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
sheer انحراف حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
To establish( make) contact. تماس دایر ( برقرار ) کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
originated با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originate با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touches تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
gets حاصل کردن تحصیل کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
skate off حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
hovercrafts رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercraft رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
bypassed گذشتن
interpenetrate از هم گذشتن
traffic گذشتن
passes گذشتن
trafficking گذشتن
trafficked گذشتن
traffics گذشتن
passed گذشتن
to blow over گذشتن
pass on در گذشتن
bypasses گذشتن
bypass گذشتن
bypassing گذشتن
pass گذشتن
intercross از هم گذشتن
to pass a way گذشتن
overpass گذشتن از
elapsing گذشتن
to go by گذشتن
elapses گذشتن
cross گذشتن
crosses گذشتن
crosser گذشتن
forbear گذشتن از
traverse گذشتن از
overpasses گذشتن از
traversed گذشتن از
crossest گذشتن
forbears گذشتن از
get through گذشتن از
to run on گذشتن
traversing گذشتن از
elapse گذشتن
to pass on گذشتن
go by گذشتن
go over گذشتن
blow over گذشتن
traverses گذشتن از
traject از مسیربخصوصی گذشتن
overdue گذشتن موعد
sweep بسرعت گذشتن از
to go over گذشتن گذرکردن
overridden سواره گذشتن از
overslaugh نادیده گذشتن
overrode سواره گذشتن از
to pass off برگذارشدن گذشتن
overrides سواره گذشتن از
fleets بسرعت گذشتن
fleet بسرعت گذشتن
override سواره گذشتن از
filrate از صافی گذشتن
overgo رسیدن به گذشتن
lapseof centuries مروریا گذشتن قرنها
get over ازروی چیزی گذشتن
to slice the air هواراشکافتن وازان گذشتن
to rush a stream از نهری تند گذشتن
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
overleap جستن از روی نادیده گذشتن از
Passover گذشتن از پشت موج سواردیگر
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
pass shooting شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
to put somebody in a backwater کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
reeve ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
toll thorough وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
after bottom center تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
after top center تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
ding تماس
contacted تماس
tangent تماس
impinging تماس
tangents تماس
contact تماس
line of contact خط تماس
contacts تماس
impact تماس
contingence تماس
tangency تماس
contacting تماس
taction تماس
contact line خط تماس
impacts تماس
croquet بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
upshot حاصل
barren <adj.> بی حاصل
yielded حاصل
resumes حاصل
yields حاصل
yield حاصل
payoff حاصل
payoffs حاصل
outgrwth حاصل
infertile بی حاصل
unfruitful بی حاصل
resume حاصل
unutilized بی حاصل
nonproductive بی حاصل
fruitage حاصل
resuming حاصل
resumed حاصل
product حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
result حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
products حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
resulting حاصل
adnate حاصل
outcomes حاصل
resulted حاصل
outgrowth حاصل
outcome حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
byes صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
contact area سطح تماس
contact diameter قطر تماس
going on نزدیکی تماس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com