English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
Other Matches
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
de bounce جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touches دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
Thanks for calling back. با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
contact point وسیله تماس نقطه اخذ تماس
ring سیستم کامپیوتر راه دور که کاربر به تلفن آن یک بار تماس می گیرد و امکان شماره گیری , قط ع تماس ,انتظار و سپس بماس مجدد دارد.
amplifying report گزارش تماس با دشمن گزارش تکمیلی اخذ تماس بادشمن
afford حاصل کردن
get حاصل کردن
afforded حاصل کردن
affording حاصل کردن
affords حاصل کردن
acquire حاصل کردن
getting حاصل کردن
gets حاصل کردن
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
sheer انحراف حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
acquiring حاصل کردن اندوختن
acquires حاصل کردن اندوختن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
To establish( make) contact. تماس دایر ( برقرار ) کردن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
originate با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originating با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
touches تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
gets حاصل کردن تحصیل کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
skate off حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
approximated نزدیک کردن
approximates نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
hovercrafts رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercraft رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
to trun to a بصرفه نزدیک کردن
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
transverse adduction نزدیک کردن افقی
adduct بمرکز نزدیک کردن
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
near all نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
alliterate چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
aggress نزدیک کردن حمله کردن
the sun is near setting افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
clinching نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
ding تماس
contact تماس
contacted تماس
taction تماس
contact line خط تماس
tangency تماس
contingence تماس
line of contact خط تماس
tangents تماس
tangent تماس
contacts تماس
impinging تماس
impacts تماس
impact تماس
contacting تماس
croquet بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
perquisite حاصل
resulting حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
upshot حاصل
nonproductive بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
payoffs حاصل
product حاصل
adnate حاصل
products حاصل
resulted حاصل
outgrowth حاصل
payoff حاصل
unfruitful بی حاصل
result حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
outcome حاصل
outcomes حاصل
resuming حاصل
outgrwth حاصل
yields حاصل
fruitage حاصل
yielded حاصل
barren <adj.> بی حاصل
yield حاصل
perquisites حاصل
resumes حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
unutilized بی حاصل
infertile بی حاصل
tuch تماس دادن با
corps a corps تماس بدنی
contact flange فلانژ تماس
line to line fault تماس خطوط
zone of contact ناحیه تماس
contact surface سطح تماس
finishes تماس انتهایی
angle of contact زاویه تماس
interactional points نقاط تماس
point of contact نقطه تماس
point contact تماس نقطهای
skim تماس اندک
going on نزدیکی تماس
finish تماس انتهایی
area contact سطح تماس
shock hazard خطر تماس
contiguity برخورد تماس
skims تماس اندک
contact patrol گشتی تماس
contact party گروه تماس
contact angle زاویه تماس
movement to contact حرکت به تماس
to be in rapport تماس داشتن
contact area منطقه تماس
Keep in touch! <idiom> در تماس باش!
contact area سطح تماس
contact diameter قطر تماس
skimmed تماس اندک
to bring into contact تماس دادن
contact point قطب تماس
to be in contact تماس داشتن
contact lost تماس قطع شد
contact pressure فشار تماس
communicator شخص در تماس
contact ratio نسبت تماس
product حاصل ضرب
negotiation outcome حاصل مذاکرات
pinguid حاصل خیز
productive مولد پر حاصل
totals حاصل جمع
fattens حاصل خیزکردن
growth اثر حاصل
totaled حاصل جمع
totalling حاصل جمع
totalled حاصل جمع
products حاصل حاصلضرب
negotiation result حاصل مذاکرات
products حاصل ضرب
feracity حاصل خیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com