English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
Other Matches
all out با تمام قدرت و تلاش
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
the men were locked out در را بروی کارگران بستند
They bombarded the building. ساختمان رابه توپ بستند
beta software نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
terminated تمام شدن تمام کردن
terminates تمام شدن تمام کردن
terminate تمام شدن تمام کردن
efforts تلاش
stress تلاش
search تلاش
searched تلاش
searches تلاش
competency تلاش
set out <idiom> تلاش
scrounges تلاش
scrounging تلاش
synergic هم تلاش
scrounge تلاش
scrounged تلاش
searchingly تلاش
stresses تلاش
stressing تلاش
endeavor تلاش
effort تلاش
endevour تلاش
quest تلاش
quests تلاش
scrounged تلاش کردن
shearing force تلاش برشی
scrounges تلاش کردن
effort syndrome نشانگان تلاش
scrounge تلاش کردن
unity of effort وحدت تلاش
to lay about تلاش کردن
bursting charge خرج تلاش
burster خرج تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
to cast about تلاش کردن
detonation charge خرج تلاش
filler خرج تلاش
fillers خرج تلاش
full bore حداکثر تلاش
wild goose chase تلاش بیهوده
level of effort میزان تلاش
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
main effort تلاش اصلی
normal force تلاش عمودی
make a push تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
prowl پرسه زدن تلاش
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
prowled پرسه زدن تلاش
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
prowls پرسه زدن تلاش
competence روح تلاش جدیت
prowling پرسه زدن تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
endeavor تلاش کردن کوشیدن
endevour تلاش کردن کوشیدن
admissible stress تلاش قابل قبول
inert filling خرج تلاش بی اثر
main attack تلاش اصلی نیروها
main effort تلاش اصلی نیروها
level of effort تلاش رزمی یکان
compete تلاش و جدیت کردن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
burster tube لوله خرج تلاش
competed تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
forage تلاش وجستجو برای علیق
try for point تلاش برای کسب امتیاز
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
forages تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
foraging تلاش وجستجو برای علیق
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
raster سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
lapped یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lap یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
beneficial occupancy اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
panoramas تمام نما اینه تمام نما
panorama تمام نما اینه تمام نما
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
entire تمام
thru تمام
full-length تمام قد
thorough تمام
it is all up تمام شد
lion's share تمام
yame تمام
incomplete نا تمام
rounded پر تمام
whole length تمام قد
It's over. تمام شد.
through تمام
off تمام
whole تمام
full تمام
fullest تمام
complete تمام
completed تمام
out-and-out تمام
full-face تمام رخ
full face تمام رخ
full length تمام قد
out and out تمام
completing تمام
all night در تمام شب
completes تمام
holohedral تمام وجه
through تمام شده
pukka تمام عیار
holohedron تمام وجهی
round d. دوجین تمام
end of mission ماموریت تمام
full tracked تمام زنجیر
get through تمام کردن
give out تمام شدن
he is fifty تمام دارد
run out of تمام کردن
hade شیب تمام
rounds complete تیر تمام شد
holosymmetric تمام وجه
consumptible تمام شدنی
cosecant قطرفل تمام
depletable تمام شدنی
full screen تمام صفحه
over with تمام شده
payment in full پرداخت تمام
by all means با تمام وسائل
in full fig درلباس تمام
processor تمام کننده
in full تمام وکمال
full-time تمام وقت
pucka تمام عیار
consummative تمام کننده
mast high تمام افراشته
completive تمام کننده
fulfill تمام کردن
full orbed تمام روشن
all out باشدت تمام
full pay حقوق تمام
full pay مواجب تمام
full scale تمام عیار
full adder تمام افزایشگر
due تمام شده
exhaustible تمام شدنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com