Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
Other Matches
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
concentrate
تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن
retains
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
retained
تمرکز دادن
retain
تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
decentralised
عدم تمرکز دادن
decentralising
عدم تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
decentralizing
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
decentralizes
عدم تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
decentralize
عدم تمرکز دادن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
series of fires
سری اتشها
schedule of fires
برنامه اتشها
priority of fires
تقدم اتشها
fire support coordinator
تطبیق دهنده اتشها
schedule of fires
برنامه ساعتی اتشها
fire coordination
هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
centralisation
تمرکز
concentrations
تمرکز
yeep joung
تمرکز
centralization
تمرکز
focusing
تمرکز
concentration
تمرکز
centering
تمرکز
centering tool
ابزار تمرکز
concentration
تمرکز عده ها
center spuare
زاویه تمرکز
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
center
تمرکز یافتن
concentative
تمرکز دهنده
concentration of fire
تمرکز اتش
concentrations
تمرکز عده ها
concentration ratio
نسبت تمرکز
concentrate
تمرکز کردن
data concentration
تمرکز داده
visual focusing
تمرکز دیداری
degree of centralization
درجه تمرکز
crossover
تمرکز نخستین
cost center
تمرکز هزینه
cathexis
تمرکز روانی
concentration ratio
نرخ تمرکز
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
centers
تمرکز یافتن
decentralization
عدم تمرکز
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
focalization
تمرکز در کانون
focusing coil
پیچک تمرکز
focusing control
تنظیم تمرکز
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
totalitarianism
تمرکز گرایی
period of concentration
زمان تمرکز
gas focusing
تمرکز با گاز
ionic focusing
تمرکز با گاز
centred
تمرکز یافتن
centralists
طرفدار تمرکز
centre
تمرکز یافتن
line concentrator
تمرکز کننده خط
concentrating
تمرکز کردن
concentrates
تمرکز کردن
electron focusing
تمرکز الکترون
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
centralist
طرفدار تمرکز
automatic focusing
تمرکز خودکار
centered
تمرکز یافتن
horizontal integration
تمرکز افقی
stress concentration
تمرکز تنش
masses
تمرکز قوای جنگی
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
mass
تمرکز قوای جنگی
massing
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
centralized design
طراحی تمرکز یافته
concentration area
منطقه تمرکز اتش
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
Zionist
طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
grommet
حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarian
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
authoritarians
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
silicon valley
محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot
کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
concentration area
منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
ogive
ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
air station
ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
centralized data processing
پردازش تمرکز یافته داده پردازش داده متمرکز
guild socialism
سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com