Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
Other Matches
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
retained
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
retains
تمرکز دادن
retain
تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن
decentralizes
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
decentralised
عدم تمرکز دادن
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
decentralising
عدم تمرکز دادن
decentralize
عدم تمرکز دادن
decentralizing
عدم تمرکز دادن
condenses
تغلیظ کردن
condensing
تغلیظ کردن
condense
تغلیظ کردن
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
deconcentrate
از حالت تغلیظ خارج کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
concentrate
تمرکز کردن
concentrates
تمرکز کردن
concentrating
تمرکز کردن
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
condensation
تغلیظ
doping
تغلیظ
condensed
تغلیظ شده
condenser
تغلیظ کننده
unthickened
تغلیظ نشده
peptized fuel
سوخت تغلیظ شده
gasoline gels
بنزین تغلیظ شده
thickened fuel
سوخت تغلیظ شده
gasoline gels
سوخت تغلیظ شده
maple syrup
شربتی که از تغلیظ انواع افراتهیه میشود
pyrocondensation
تغلیظ یا تکاثف شیمیایی بوسیله حرارت
dopant
مادهای که در فرایند تغلیظ اضافه میشود doping
napalming
ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب اتش زا و پرتاب شعله
napalm
ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب اتش زا و پرتاب شعله
napalmed
ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب اتش زا و پرتاب شعله
napalms
ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب اتش زا و پرتاب شعله
polyester
نمک الی مرکبی که تغلیظ شده ودر پلاستیک سازی مصرف میگردد
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
concentration
تمرکز
centering
تمرکز
yeep joung
تمرکز
focusing
تمرکز
concentrations
تمرکز
centralisation
تمرکز
centralization
تمرکز
focusing coil
پیچک تمرکز
line concentrator
تمرکز کننده خط
concentrations
تمرکز عده ها
centering tool
ابزار تمرکز
center spuare
زاویه تمرکز
period of concentration
زمان تمرکز
automatic focusing
تمرکز خودکار
focusing control
تنظیم تمرکز
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
centralist
طرفدار تمرکز
focalization
تمرکز در کانون
centralists
طرفدار تمرکز
cost center
تمرکز هزینه
totalitarianism
تمرکز گرایی
degree of centralization
درجه تمرکز
cathexis
تمرکز روانی
data concentration
تمرکز داده
centred
تمرکز یافتن
centre
تمرکز یافتن
centers
تمرکز یافتن
centered
تمرکز یافتن
visual focusing
تمرکز دیداری
decentralization
عدم تمرکز
concentration ratio
نسبت تمرکز
concentration of fire
تمرکز اتش
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
concentative
تمرکز دهنده
electron focusing
تمرکز الکترون
concentration ratio
نرخ تمرکز
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
ionic focusing
تمرکز با گاز
concentration
تمرکز عده ها
horizontal integration
تمرکز افقی
gas focusing
تمرکز با گاز
stress concentration
تمرکز تنش
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
center
تمرکز یافتن
crossover
تمرکز نخستین
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
mass
تمرکز قوای جنگی
centralized design
طراحی تمرکز یافته
massing
تمرکز قوای جنگی
concentration area
منطقه تمرکز اتش
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
masses
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
incondensable
خلاصه نشدنی تغلیظ نشدنی
condensate
تغلیظ شده منقبض شده
authoritarians
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
Zionist
طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
grommet
حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarian
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
silicon valley
محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
sabot
کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
ogive
ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area
منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com