Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (22 milliseconds)
English
Persian
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
Other Matches
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
condenser
الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
retain
تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن
retained
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
concentrating
تمرکز دادن
retains
تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
decentralizing
عدم تمرکز دادن
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
decentralizes
عدم تمرکز دادن
decentralize
عدم تمرکز دادن
decentralised
عدم تمرکز دادن
decentralising
عدم تمرکز دادن
decentralises
عدم تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentrates
تمرکز کردن
concentrating
تمرکز کردن
concentrate
تمرکز کردن
centralized
تمرکزی
concentrated fire
تیر تمرکزی
centralized control
کنترل تمرکزی
concentative
تمرکزی تغلیظی
centralized items
اقلام اماد تمرکزی
decentralized control
کنترل غیر تمرکزی
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
centralized
به طور تمرکزی انجام شده
centralized control
انجام کنترل به طریقه تمرکزی
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
consolidated motor pool
خودروگاه تمرکزی خودروگاه عمومی یا مشترک
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
centering
تمرکز
concentrations
تمرکز
centralisation
تمرکز
yeep joung
تمرکز
centralization
تمرکز
concentration
تمرکز
focusing
تمرکز
concentration
تمرکز عده ها
concentative
تمرکز دهنده
visual focusing
تمرکز دیداری
automatic focusing
تمرکز خودکار
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
totalitarianism
تمرکز گرایی
electron focusing
تمرکز الکترون
cost center
تمرکز هزینه
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
stress concentration
تمرکز تنش
centralists
طرفدار تمرکز
focalization
تمرکز در کانون
focusing coil
پیچک تمرکز
concentration of fire
تمرکز اتش
concentration ratio
نسبت تمرکز
concentration ratio
نرخ تمرکز
horizontal integration
تمرکز افقی
concentrations
تمرکز عده ها
centre
تمرکز یافتن
ionic focusing
تمرکز با گاز
gas focusing
تمرکز با گاز
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
centralist
طرفدار تمرکز
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
focusing control
تنظیم تمرکز
centering tool
ابزار تمرکز
crossover
تمرکز نخستین
centers
تمرکز یافتن
decentralization
عدم تمرکز
centered
تمرکز یافتن
period of concentration
زمان تمرکز
data concentration
تمرکز داده
centred
تمرکز یافتن
line concentrator
تمرکز کننده خط
center spuare
زاویه تمرکز
cathexis
تمرکز روانی
center
تمرکز یافتن
degree of centralization
درجه تمرکز
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
concentration area
منطقه تمرکز اتش
centralized design
طراحی تمرکز یافته
masses
تمرکز قوای جنگی
mass
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
massing
تمرکز قوای جنگی
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
authoritarians
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
grommet
حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
Zionist
طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
authoritarian
طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
tabbing
ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics
در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
silicon valley
محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
departmentalism
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
central purchase
خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
sabot
کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
ogive
ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area
منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com