English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
centered تمرکز یافتن
centers تمرکز یافتن
centre تمرکز یافتن
centred تمرکز یافتن
center تمرکز یافتن
Search result with all words
center کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
Other Matches
concentrates تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrating تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
yeep joung تمرکز
centralisation تمرکز
centralization تمرکز
focusing تمرکز
centering تمرکز
concentrations تمرکز
concentration تمرکز
visual focusing تمرکز دیداری
horizontal integration تمرکز افقی
centralists طرفدار تمرکز
centralist طرفدار تمرکز
line concentrator تمرکز کننده خط
concentrate تمرکز کردن
retain تمرکز دادن
retained تمرکز دادن
concentrate تمرکز دادن
retains تمرکز دادن
post deflection focusing تمرکز پس از انحراف
concentrates تمرکز کردن
concentrates تمرکز دادن
concentrating تمرکز کردن
concentrations تمرکز عده ها
concentration تمرکز عده ها
retaining تمرکز دادن
concentrating تمرکز دادن
period of concentration زمان تمرکز
electrostatic focusing تمرکز الکتروستاتیکی
totalitarianism تمرکز گرایی
concentative تمرکز دهنده
concentration of fire تمرکز اتش
concentration ratio نسبت تمرکز
concentration ratio نرخ تمرکز
gas focusing تمرکز با گاز
cost center تمرکز هزینه
crossover تمرکز نخستین
focusing magnet مغناطیس تمرکز ده
data concentration تمرکز داده
focusing control تنظیم تمرکز
degree of centralization درجه تمرکز
focusing coil پیچک تمرکز
focalization تمرکز در کانون
electromagnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
magnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
ionic focusing تمرکز با گاز
centering tool ابزار تمرکز
center spuare زاویه تمرکز
decentralization عدم تمرکز
electron focusing تمرکز الکترون
stress concentration تمرکز تنش
cathexis تمرکز روانی
automatic focusing تمرکز خودکار
self focus تنظیم تمرکز خودکار
decentralize عدم تمرکز دادن
decentralising عدم تمرکز دادن
concentrate تمرکز دادن تغلیظ
critical concentration میزان تمرکز بحرانی
decentralises عدم تمرکز دادن
concentrates تمرکز دادن تغلیظ
concentrating تمرکز دادن تغلیظ
decentralised عدم تمرکز دادن
massing of fire تمرکز دادن اتشها
mass تمرکز قوای جنگی
masses تمرکز قوای جنگی
centralized design طراحی تمرکز یافته
decentralizing عدم تمرکز دادن
massing تمرکز قوای جنگی
concentration area منطقه تمرکز اتش
decentralizes عدم تمرکز دادن
bourrelet ورم تمرکز گلوله
centralising تمرکز دادن تمرکزی کردن
electron beam focusing تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralism سیستم تمرکز در اداره مملکت
authoritarianism فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralizes تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralises تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralize تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralizing تمرکز دادن تمرکزی کردن
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralised تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate. فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
Zionism نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
centralising تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralize تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
statism تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
centralizing تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralises تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
permanent magnet focusing تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
cathectic وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
localization تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
hit the high spots <idiom> روی نکته اصلی تمرکز کردن
decentralism سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
permanent magnet centering تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
gather writer تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
authoritarians طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
grommet حلقه ثبات لوله ورم تمرکز گلوله
authoritarian طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت
condenser الت جمع کردن و تمرکز دادن برق
Zionist طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
tabbing ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
neoclassical economics در این اقتصاد تمرکز بیشتر بروی تقاضای مصرف کننده وروشهای ریاضی است
silicon valley محلی در دره سانتاکلارای کالیفرنیا باگسترده ترین تمرکز تجارت وکار تکنولوژی عالی در جهان
departmentalism اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
sabot کمربند گلوله حلفه تمرکز یا وسیله ثبات گلوله در مسیر بوش استقرار لوله جوفی
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
ogive ورم تمرکز گلوله رومی گلوله
concentration area منطقه تمرکز عده ها منطقه تجمع
discovering یافتن
detects یافتن
detected یافتن
detect یافتن
finds یافتن
find یافتن
detecting یافتن
discovers یافتن
discover یافتن
discovered یافتن
relaxing تخفیف یافتن
dwindled تدریجاکاهش یافتن
dwindles تدریجاکاهش یافتن
to be through فراغت یافتن
relax تخفیف یافتن
prefers ترجیح یافتن
dwindle تدریجاکاهش یافتن
relaxes تخفیف یافتن
to get rid of رهایی یافتن از
to reach for knowledge برای یافتن
terminates خاتمه یافتن
dominate تفوق یافتن
conquer پیروزی یافتن بر
dominates تفوق یافتن
to pull round بهبودی یافتن
specialization تخصص یافتن
dominated تفوق یافتن
terminate خاتمه یافتن
to look oneself again بهبود یافتن
terminated خاتمه یافتن
to grow better بهبودی یافتن
conquering پیروزی یافتن بر
dwindling تدریجاکاهش یافتن
to gain in nealth بهبودی یافتن
to extricate oneself رهایی یافتن
to come to know اگاهی یافتن
to be transferred انتقال یافتن
recuperated بهبودی یافتن
to be prolonged امتداد یافتن
to a greatness بزرگی یافتن
recuperate بهبودی یافتن
taper off کاهش یافتن
expands بسط یافتن
expanding بسط یافتن
expand بسط یافتن
attains دست یافتن
attaining دست یافتن
attained دست یافتن
to gain the upper hand غلبه یافتن
transcends برتری یافتن
recuperates بهبودی یافتن
deploy گسترش یافتن
to get ones hand in دست یافتن به
preferring ترجیح یافتن
deploying گسترش یافتن
prefer ترجیح یافتن
to get off رهایی یافتن از
overpowers استیلا یافتن بر
deploys گسترش یافتن
overpowered استیلا یافتن بر
to get fame شهرت یافتن
transcend برتری یافتن
overpower استیلا یافتن بر
transcended برتری یافتن
recuperating بهبودی یافتن
transcending برتری یافتن
attain دست یافتن
convect انتقال یافتن
shrink کاهش یافتن
keep one's head above water رهایی یافتن
lay hands on something چیزی را یافتن
accede دست یافتن
look oneself again بهبود یافتن
pick up health بهبود یافتن
circumfuse گسترش یافتن
meliorate بهبود یافتن
misalign تغییر یافتن
ends خاتمه یافتن
ended خاتمه یافتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com