English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English Persian
complement تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complementing تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complements تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
Other Matches
welcomed خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcoming خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcome خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcomes خوشامد گفتن پذیرایی کردن
glad hand خوشامد گویی صمیمانه خوشامد گرم
to bid welcome خوشامد گفتن
obsequiousness تملق مزاج گویی
fawn تملق گفتن
flatters تملق گفتن از
sweet talk تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom> تملق گفتن
bootlick تملق گفتن از
to talk with the tongues of angels <idiom> تملق گفتن
flatter تملق گفتن از
fawned تملق گفتن
fawns تملق گفتن
soft soap چاپلوسی کردن تملق
soft-soaps چاپلوسی کردن تملق
soft-soaping چاپلوسی کردن تملق
soft-soap چاپلوسی کردن تملق
soft-soaped چاپلوسی کردن تملق
augmentation تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
to butter somebody up برای کسی تملق کردن
to schmooze somebody برای کسی تملق کردن
quibbling زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
prate یاوه گویی کردن وراجی کردن
to make up درست کردن تکمیل کردن
implements اجراء کردن تکمیل کردن
implemented اجراء کردن تکمیل کردن
implement اجراء کردن تکمیل کردن
implementing اجراء کردن تکمیل کردن
supplements تکمیل کردن
completing تکمیل کردن
supplementing تکمیل کردن
finishes تکمیل کردن
fulfilled تکمیل کردن
augment تکمیل کردن
fulfil تکمیل کردن
fulfilling تکمیل کردن
fulfils تکمیل کردن
supplied تکمیل کردن
fulfills تکمیل کردن
completed تکمیل کردن
finish تکمیل کردن
completes تکمیل کردن
fulfill تکمیل کردن
to top off تکمیل کردن
fill up تکمیل کردن
supply تکمیل کردن
fill out تکمیل کردن
make up تکمیل کردن
perfected تکمیل کردن
complete تکمیل کردن
actualize تکمیل کردن
augments تکمیل کردن
augmenting تکمیل کردن
perfects تکمیل کردن
augmented تکمیل کردن
perfecting تکمیل کردن
put inpractice تکمیل کردن
put ineffect تکمیل کردن
implement تکمیل کردن
actualise [British] تکمیل کردن
perfect تکمیل کردن
carry out تکمیل کردن
carry ineffect تکمیل کردن
put into effect تکمیل کردن
to post up تکمیل کردن
carry into effect تکمیل کردن
round تکمیل کردن
back-up تکمیل کردن
supplemented تکمیل کردن
to eke out تکمیل کردن
back up تکمیل کردن
make something happen تکمیل کردن
roundest تکمیل کردن
supplement تکمیل کردن
supplying تکمیل کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
to fill out تکمیل کردن توسعه دادن
matures واجب الادا تکمیل کردن
mature واجب الادا تکمیل کردن
supply تکمیل کردن موجودی ذخیره
supplying تکمیل کردن موجودی ذخیره
supplementing تکمیل کردن ضمیمه شدن به
supplemented تکمیل کردن ضمیمه شدن به
supplied تکمیل کردن موجودی ذخیره
supplement تکمیل کردن ضمیمه شدن به
supplements تکمیل کردن ضمیمه شدن به
perfects کاملا رسیده تکمیل کردن
perfecting کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
perfected کاملا رسیده تکمیل کردن
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
soliloquize تک گویی کردن
to speak ill of بد گویی کردن از
to fling d. بد گویی کردن
knocks بد گویی کردن از
knocked بد گویی کردن از
knock بد گویی کردن از
dote پرت گویی کردن
divines غیب گویی کردن
divining غیب گویی کردن
doted پرت گویی کردن
exaggerate گزافه گویی کردن
dotes پرت گویی کردن
fribble یاوه گویی کردن
hyperbolize گزافه گویی کردن
exaggerating گزافه گویی کردن
exaggerates گزافه گویی کردن
forebode پیش گویی کردن
divine غیب گویی کردن
natters یاوه گویی کردن
overstate گزافه گویی کردن
nattered یاوه گویی کردن
overstated گزافه گویی کردن
overstating گزافه گویی کردن
bullshit چرند گویی کردن
overstates گزافه گویی کردن
natter یاوه گویی کردن
nattering یاوه گویی کردن
divined غیب گویی کردن
bounced پریدن گزاف گویی کردن
bounces پریدن گزاف گویی کردن
bounce پریدن گزاف گویی کردن
rodomontade گزافه گویی کردن فریاد
declares افهار کردن گفتن
turn thumbs down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
declare افهار کردن گفتن
have it <idiom> گفتن ،ادعا کردن
declaring افهار کردن گفتن
cite اتخاذ سند کردن گفتن
hallucinating هذیان گفتن اشتباه کردن
rumor شایعه گفتن و یا پخش کردن
iterate دوباره گفتن بازگو کردن
cites اتخاذ سند کردن گفتن
cited اتخاذ سند کردن گفتن
hallucinates هذیان گفتن اشتباه کردن
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
citing اتخاذ سند کردن گفتن
hallucinated هذیان گفتن اشتباه کردن
abdicating تفویض کردن ترک گفتن
rumours شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectures سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciate اعلام کردن صریحا گفتن
enunciating اعلام کردن صریحا گفتن
lecturing سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciates اعلام کردن صریحا گفتن
enunciated اعلام کردن صریحا گفتن
rumors شایعه گفتن و یا پخش کردن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
lectured سخنرانی کردن خطابه گفتن
tongues گفتن دارای زبانه کردن
abdicates تفویض کردن ترک گفتن
hallucinate هذیان گفتن اشتباه کردن
rumoured شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicate تفویض کردن ترک گفتن
lecture سخنرانی کردن خطابه گفتن
abdicated تفویض کردن ترک گفتن
rumour شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumored شایعه گفتن و یا پخش کردن
chiromancy پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
droned وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to mince matters از گفتن راستی فرو گذار کردن
drone وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
jaber وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
affirms بطور قطع گفتن تصدیق کردن
droning وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
Easier said than done . <proverb> گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirmed بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirming بطور قطع گفتن تصدیق کردن
drones وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to be rude to any one به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to wheeze out باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
welcome خوشامد
welcomer خوشامد گو
welcoming خوشامد
welcomes خوشامد
welcomed خوشامد
enhancements توسعه سخت افزاری و نرم افزاری تکمیل کردن یا به روز در اوردن یک کامپیوتر یاسیستم نرم افزاری
A constant guest is never welcome . <proverb> به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود .
telnet پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com