Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English
Persian
indiscernible able
تمیز ندادنی
Search result with all words
indistinguishable
غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
Other Matches
inadaptable
توافق ندادنی
intolerable
تن در ندادنی بی نهایت
inadaptable
وفق ندادنی
indefeasible
از دست ندادنی
uncompromisingly
تسلیم نشو تمکین ندادنی
immitigable
سبک نشدنی تسکین ندادنی
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
uncompromising
تسلیم نشو تمکین ندادنی
cleanest
تمیز
cleaned
تمیز
clean
تمیز
distinctions
تمیز
discernment
تمیز
dinky
تمیز
scrubby
تمیز
age of discretion
سن تمیز
discretion
تمیز
dapper
تمیز
age of reason
سن تمیز
cassation
تمیز
contradistinction
تمیز
cleans
تمیز
discrimination
تمیز
distinction
تمیز
secernment
تمیز
neater
تمیز
cleanly
تمیز
purest
تمیز
purer
تمیز
pure
تمیز
neatest
تمیز
mense
حس تمیز
neat
تمیز
spiffy
تمیز
neat and tidy
تر و تمیز
wisps
تمیز کردن
scourer
تمیز کننده
scourers
تمیز کننده
discern
تمیز دادن
cleanse
تمیز کردن
refined
تمیز کرده
cleansed
تمیز کردن
cleanses
تمیز کردن
discerned
تمیز دادن
discerns
تمیز دادن
do the cleaning
تمیز کردن
high court of
دیوانعالی تمیز
epicritic
تمیز دهنده
sensory discrimination
تمیز حسی
discriminator
تمیز دهنده
stimulus discrimination
تمیز محرک
superior court
دادگاه تمیز
discriminating intellect
قوه تمیز
discriminable
قابل تمیز
supreme court
دیوان تمیز
squeaky clean
بسیار تمیز
clean house
تمیز کردن
clean bill of lading
بارنامه تمیز
individuate
تمیز دادن
clean
تمیز کردن
replotting
تمیز کردن
wisp
تمیز کردن
differentiates
تمیز دادن
indiscriminately
بدون تمیز
scouring
تمیز کاری
indiscreet
بی تمیز بی احتیاط
identification
تطبیق تمیز
cleaned
تمیز کردن
cleanest
تمیز کردن
cleans
تمیز کردن
discernible
قابل تمیز
differentiate
تمیز دادن
distinguishable
قابل تمیز
clean
تمیز کردن
grooming
تمیز کردن
differentiating
تمیز دادن
cleans
تمیز کردن چیزی
This isn't clean.
این تمیز نیست.
spic and span
<idiom>
خیلی تمیز ومرتب
cleaned
تمیز کردن چیزی
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
emblazoned
تمیز چاپیا دوختهشده
cleanest
تمیز کردن چیزی
discriminative
وابسته به تبعیض یا تمیز
scrubbed
خراشیدن تمیز کردن
scrubbing
خراشیدن تمیز کردن
scrubs
خراشیدن تمیز کردن
discreet
دارای تمیز وبصیرت
hight court of cassetion
دیوان عالی تمیز
high court of cassation
دیوان عالی تمیز
clean
تمیز کردن چیزی
scrub
خراشیدن تمیز کردن
prim
خیلی محتاط تمیز
antiseptic
تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics
تمیز و پاکیزه مشخص
cleanser
وسیله یا ماده تمیز کننده
spruce up
<idiom>
مجددا آراستن ،تمیز کردن
distinctively
بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
dry clean
لباس را بابخار تمیز کردن
smugness
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugly
تمیز کردن سروصورت دادن به
smug
تمیز کردن سروصورت دادن به
cleansers
وسیله یا ماده تمیز کننده
absterge
تمیز کردن شستشو دادن
secern
تجزیه طلب شدن تمیز دادن
tassels
پارچه برای تمیز کردن تیر
I want these clothes cleaned.
من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
tassel
پارچه برای تمیز کردن تیر
denotative
دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
epicritic
تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
racking
تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
differentiation
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
mops
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop
چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock
اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil
لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
vacuums
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean-up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuumed
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuum
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuuming
جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean up
عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
scavenges
سپوری کردن تمیز کردن
scavenge
سپوری کردن تمیز کردن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
scavenged
سپوری کردن تمیز کردن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
focus
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focused
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focuses
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussed
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focusses
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussing
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com