English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
Other Matches
algorithms قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
neatest پاکیزه
cleaned پاکیزه
sprucy پاکیزه
spruce پاکیزه
spruces پاکیزه
brisker پاکیزه
brisk پاکیزه
briskest پاکیزه
clean پاکیزه
cleans پاکیزه
neat پاکیزه
neatly پاکیزه
cleanest پاکیزه
clean limbed پاکیزه
neater پاکیزه
trim مرتب پاکیزه
natty پاکیزه ماهر
elution پاکیزه سازی
well got up پاکیزه حسابی
trimmest مرتب پاکیزه
nattier پاکیزه ماهر
trims مرتب پاکیزه
clean house پاکیزه کردن
clean پاکیزه کردن
do the cleaning پاکیزه کردن
elute پاکیزه کردن
smooth plaster surface پاکیزه کردن
nattiest پاکیزه ماهر
tidies پاکیزه منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
decorously بطور مناسب و پاکیزه
tidiest پاکیزه منظم کردن
she is neatly dressed جامه اش اراسته و پاکیزه است
i wrote as neatly as he did من همان اندازه پاکیزه هستم که او نوشت
purest پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
purer پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
pure پاکیزه یا ترکیب نشده با سایر چیزها
she kept her room neat اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
discretion تمیز
purest تمیز
cleans تمیز
cleaned تمیز
dapper تمیز
dinky تمیز
cleanly تمیز
cleanest تمیز
clean تمیز
secernment تمیز
spiffy تمیز
discrimination تمیز
discernment تمیز
scrubby تمیز
mense حس تمیز
neat and tidy تر و تمیز
purer تمیز
pure تمیز
age of reason سن تمیز
neat تمیز
neater تمیز
neatest تمیز
cassation تمیز
contradistinction تمیز
age of discretion سن تمیز
distinctions تمیز
distinction تمیز
indiscernible able تمیز ندادنی
individuate تمیز دادن
cleanest تمیز کردن
high court of دیوانعالی تمیز
refined تمیز کرده
discriminating intellect قوه تمیز
cleaned تمیز کردن
scourer تمیز کننده
indiscriminately بدون تمیز
distinguishable قابل تمیز
clean تمیز کردن
grooming تمیز کردن
discriminator تمیز دهنده
indiscreet بی تمیز بی احتیاط
scourers تمیز کننده
scouring تمیز کاری
epicritic تمیز دهنده
replotting تمیز کردن
differentiate تمیز دادن
differentiates تمیز دادن
differentiating تمیز دادن
discriminable قابل تمیز
discerns تمیز دادن
supreme court دیوان تمیز
cleanses تمیز کردن
clean house تمیز کردن
squeaky clean بسیار تمیز
identification تطبیق تمیز
cleanse تمیز کردن
clean bill of lading بارنامه تمیز
discernible قابل تمیز
superior court دادگاه تمیز
clean تمیز کردن
sensory discrimination تمیز حسی
wisp تمیز کردن
wisps تمیز کردن
cleans تمیز کردن
cleansed تمیز کردن
discern تمیز دادن
do the cleaning تمیز کردن
discerned تمیز دادن
stimulus discrimination تمیز محرک
discreet دارای تمیز وبصیرت
This isn't clean. این تمیز نیست.
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
high court of cassation دیوان عالی تمیز
hight court of cassetion دیوان عالی تمیز
scrubbed خراشیدن تمیز کردن
scrubbing خراشیدن تمیز کردن
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
scrub خراشیدن تمیز کردن
scrubs خراشیدن تمیز کردن
cleans تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
spic and span <idiom> خیلی تمیز ومرتب
emblazoned تمیز چاپیا دوختهشده
prim خیلی محتاط تمیز
cleaned تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
cleansers وسیله یا ماده تمیز کننده
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
cleanser وسیله یا ماده تمیز کننده
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
distinctively بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
absterge تمیز کردن شستشو دادن
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
denotative دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
secern تجزیه طلب شدن تمیز دادن
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
tassels پارچه برای تمیز کردن تیر
tassel پارچه برای تمیز کردن تیر
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
differentiation فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
vacuums جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuum جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
clean-up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuumed جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuuming جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
specifics مشخص
distinct مشخص
marked مشخص
highlighted مشخص
highlights مشخص
named مشخص
specific مشخص
kenspeckle مشخص
indistinctive نا مشخص
specific code کد مشخص
highlight مشخص
distinguished مشخص
physiognomonic مشخص
distinctive مشخص
pronounced مشخص
signate مشخص
unarguable غیرقابلبحثمعلوم مشخص
type genus نوع مشخص
specified مشخص شده
specifies مشخص کردن
specify مشخص کردن
specifying مشخص کردن
registered port بندر مشخص
pathognomomical مشخص مرض
pathognomic مشخص مرض
diacritical current جریان مشخص
distinguishing مشخص اختصاصی
defining مشخص کردن
markers مشخص کننده
marker مشخص کننده
denotes مشخص کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com