English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
refined تمیز کرده
Other Matches
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burgers تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burger تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess. دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
age of discretion سن تمیز
cleans تمیز
distinctions تمیز
cassation تمیز
age of reason سن تمیز
cleanly تمیز
cleanest تمیز
neat and tidy تر و تمیز
discrimination تمیز
clean تمیز
cleaned تمیز
distinction تمیز
dapper تمیز
secernment تمیز
contradistinction تمیز
mense حس تمیز
scrubby تمیز
neat تمیز
discernment تمیز
pure تمیز
purer تمیز
spiffy تمیز
neater تمیز
discretion تمیز
purest تمیز
neatest تمیز
dinky تمیز
indiscreet بی تمیز بی احتیاط
discerns تمیز دادن
high court of دیوانعالی تمیز
scouring تمیز کاری
distinguishable قابل تمیز
scourers تمیز کننده
discernible قابل تمیز
clean تمیز کردن
do the cleaning تمیز کردن
cleans تمیز کردن
cleanest تمیز کردن
identification تطبیق تمیز
cleaned تمیز کردن
clean house تمیز کردن
scourer تمیز کننده
clean تمیز کردن
indiscriminately بدون تمیز
replotting تمیز کردن
cleansed تمیز کردن
cleanses تمیز کردن
discern تمیز دادن
discerned تمیز دادن
indiscernible able تمیز ندادنی
grooming تمیز کردن
individuate تمیز دادن
epicritic تمیز دهنده
superior court دادگاه تمیز
supreme court دیوان تمیز
stimulus discrimination تمیز محرک
sensory discrimination تمیز حسی
clean bill of lading بارنامه تمیز
discriminating intellect قوه تمیز
discriminable قابل تمیز
cleanse تمیز کردن
squeaky clean بسیار تمیز
discriminator تمیز دهنده
wisps تمیز کردن
wisp تمیز کردن
differentiating تمیز دادن
differentiates تمیز دادن
differentiate تمیز دادن
hight court of cassetion دیوان عالی تمیز
emblazoned تمیز چاپیا دوختهشده
scrub خراشیدن تمیز کردن
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
This isn't clean. این تمیز نیست.
scrubs خراشیدن تمیز کردن
scrubbing خراشیدن تمیز کردن
cleans تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
high court of cassation دیوان عالی تمیز
discreet دارای تمیز وبصیرت
scrubbed خراشیدن تمیز کردن
spic and span <idiom> خیلی تمیز ومرتب
cleaned تمیز کردن چیزی
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
prim خیلی محتاط تمیز
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
cleanest تمیز کردن چیزی
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
distinctively بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
absterge تمیز کردن شستشو دادن
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
cleansers وسیله یا ماده تمیز کننده
cleanser وسیله یا ماده تمیز کننده
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
tassel پارچه برای تمیز کردن تیر
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
tassels پارچه برای تمیز کردن تیر
secern تجزیه طلب شدن تمیز دادن
denotative دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
differentiation فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
off the trail پی گم کرده
soufflTs پف کرده
souffles پف کرده
souffle پف کرده
bloat پف کرده
turgid <adj.> پف کرده
tumid <adj.> پف کرده
bouffant پف کرده
puffed out <adj.> پف کرده
puffy <adj.> پف کرده
puffed <adj.> پف کرده
beastby کرده
gelid یخ کرده
infusion دم کرده
infusions دم کرده
puff pastry پف کرده
unconscious غش کرده
i am 0 rials out of pocket کرده ام
unconsciously غش کرده
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
protuberant باد کرده
inwrought از تو کار کرده
fled فرار کرده
ghi کره اب کرده
begotten تولید کرده
swollen ورم کرده
intumescent اماس کرده
he is worn with travel سفراوراخسته کرده
swollen اماس کرده
off the track ازخط پی گم کرده
deep rooted ریشه کرده
nodular ورم کرده
distent ورم کرده
whey شیرچرخ کرده
let it be done کرده شود
strained صاف کرده
it is very easily done کرده میشود
sweated عرق کرده
picked پاک کرده
chose انتخاب کرده
pulled خشک کرده
beheld مشاهده کرده
purified پاک کرده
rooted ریشه کرده
farthingale دامن پف کرده
fecit درست کرده
billowy باد کرده
bendon نیت کرده
iced ppa خنک کرده
baggily بطورباد کرده
fretty اماس کرده
mistaken اشتباه کرده
fubsy قوز کرده
sawn اره کرده
grown رشد کرده
fucate رنگ کرده
iced خنک کرده
risen طلوع کرده
farci دلمه کرده
farcie دلمه کرده
educated تحصیل کرده
intumescent باد کرده
blubbery ورم کرده
enrooted ریشه کرده
clarified صاف کرده
ghee کره اب کرده
in flower شکوفه کرده
puffed out <adj.> ورم کرده
knotted ازدحام کرده
decorated زینت کرده
gets کسب کرده
get کسب کرده
shots اصابت کرده
shot اصابت کرده
wedded ازدواج کرده
tinned قوطی کرده
restrained لگام کرده
puffed <adj.> باد کرده
airless گرفته یا دم کرده
puffy <adj.> باد کرده
getting کسب کرده
I have a flat [tire] . من پنچر کرده ام.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com