English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
gruel تنبیه فرسوده کردن
Other Matches
to incur a punishment تنبیه بر خود وارد اوردن سزاوار تنبیه شدن
peneplain فرسوده کردن زمین
peneplane فرسوده کردن زمین
reconditioned قسمتهای فرسوده را تعمیرو تعویض کردن
reconditions قسمتهای فرسوده را تعمیرو تعویض کردن
recondition قسمتهای فرسوده را تعمیرو تعویض کردن
reconditions نوسازی کردن دستگاه تعویض قطعات فرسوده
recondition نوسازی کردن دستگاه تعویض قطعات فرسوده
reconditioned نوسازی کردن دستگاه تعویض قطعات فرسوده
chastising تنبیه کردن
castigates تنبیه کردن
scourge تنبیه کردن
scourage تنبیه کردن
castigate تنبیه کردن
flogs تنبیه کردن
flogged تنبیه کردن
flog تنبیه کردن
castigating تنبیه کردن
castigated تنبیه کردن
chastises تنبیه کردن
chastise تنبیه کردن
punishment تنبیه کردن
fix تنبیه کردن
chastised تنبیه کردن
fixes تنبیه کردن
keelhaul سخت تنبیه کردن
rusticate با اخراج تنبیه کردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
punishes تنبیه کردن گوشمال دادن
rattan باعصای خیزران تنبیه کردن
cartwhip شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhip شلاق زدن تنبیه کردن
penalised تاوان دادن تنبیه کردن
penalises تاوان دادن تنبیه کردن
penalising تاوان دادن تنبیه کردن
penalize تاوان دادن تنبیه کردن
penalized تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhips شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipping شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipped شلاق زدن تنبیه کردن
penalizing تاوان دادن تنبیه کردن
punished تنبیه کردن گوشمال دادن
punish تنبیه کردن گوشمال دادن
penalizes تاوان دادن تنبیه کردن
trouncing سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounces سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounced سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounce سخت زدن بسختی تنبیه کردن
repeimand توبیخ کردن تنبیه کردن
forworn فرسوده
old فرسوده
older فرسوده
forspent فرسوده
erose فرسوده
rusty فرسوده
attrited فرسوده
oldest فرسوده
timeworn فرسوده
doting فرسوده
effete فرسوده
amerce کردن تنبیه کردن
forwearied خسته فرسوده
irks فرسوده شدن
irking فرسوده شدن
irked فرسوده شدن
outwear فرسوده شدن
wears فرسوده شدن
fray فرسوده شدن
care worn فرسوده ازغم
frayed فرسوده شدن
frays فرسوده شدن
worn to a frazzle فرسوده ساییده
fraying چیز فرسوده
irk فرسوده شدن
obsolete فرسوده متروک
wear فرسوده شدن
back out کهنه و فرسوده شدن
wear out کهنه و فرسوده شدن
beaten چکش خورده فرسوده
seaworn فرسوده در اثر دریا
dobbin یابوی صحرائی یا فرسوده
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
wear off فرسوده و از بین رفته شدن
pilefered shipment کالای فرسوده حراج شده
pileferable اقلام قابل فروش بصورت فرسوده
Urban tissue sites سایت های بافت فرسوده شهری
weatherworn فرسوده در اثر باد و باران وهوا
property disposition ازبین بردان اقلام فرسوده تخریب اموال
repeimand تنبیه
punishment تنبیه
penalty تنبیه
penalties تنبیه
punitive تنبیه گر
come-uppance تنبیه
talking-to تنبیه
talking to تنبیه
chastiesement تنبیه
wite تنبیه
castigation تنبیه
poinephobia تنبیه هراسی
basting تنبیه باشلاق
indictable <adj.> سزاوار تنبیه
culpable <adj.> سزاوار تنبیه
to have it تنبیه شدن
actionable <adj.> سزاوار تنبیه
penal <adj.> سزاوار تنبیه
punishable <adj.> سزاوار تنبیه
to kiss the rod به تنبیه تن دردادن
scourge وسیله تنبیه
scourage وسیله تنبیه
to have ones gruel تنبیه شدن
gruel تنبیه شدن
communication of punishment ابلاغ تنبیه
disciplinary action تنبیه انضباطی
nunjudicial punishment تنبیه انضباطی
expiatory punishment تنبیه کفارهای
corporal punishment تنبیه بدنی
disciplinary تنبیه انضباطی
grueling تنبیه کننده
gruelling تنبیه کننده
admonishment اخطار تنبیه
chargeable <adj.> سزاوار تنبیه
impunible غیر قابل تنبیه
ferule گرز تنبیه باچوب
have it coming <idiom> سزاوار تنبیه بودن
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
put someone in his or her place <idiom> تنبیه شخص به علت حرف یا رفتار بد
I didnt have the heart to punish the kid. دلم نیامد بچه را تنبیه کنم
serve someone right <idiom> تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
impo کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
I went scot - free . خیلی مفت دررفتم ( بدون جریمه یا تنبیه)
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
groove خط فرسوده میان طول مسیر بولینگ سریعترین مسیر پیست مسابقه اتومبیلرانی خان
grooves خط فرسوده میان طول مسیر بولینگ سریعترین مسیر پیست مسابقه اتومبیلرانی خان
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com