Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 95 (6 milliseconds)
English
Persian
to look well
تندرست به نظر آمدن
Other Matches
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
in a good state of health
تندرست
healthier
تندرست
healthiest
تندرست
healthy
تندرست
lustier
تندرست
lustiest
تندرست
lusty
تندرست
healthful
تندرست
bouncing
تندرست
well
:خوب تندرست
ablebodied
<adj.>
سالم و تندرست
wells
:خوب تندرست
fit as a fiddle
<idiom>
روپا ،کاملا تندرست وسلامت
lapse
به سر آمدن
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
To be overpowered.
از پا در آمدن
to get back on one's feet
به حال آمدن
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to be valid
به شمار آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
To back down .
کوتاه آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
to come to a boil
به جوش آمدن
to proceed
پیش آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
to water
[of eyes]
اشک آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
precede
پیش از چیزی آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
belly flop
با شکم فرود آمدن
belly flops
با شکم فرود آمدن
resurface
دوباره به سطح آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
To be born with a silver spoon in ones mouth .
درناز ونعمت بدنیا آمدن
To come out of oness shell.
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
to come around
[American E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
waltz off with
<idiom>
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
To have design on someone . To malign someone .
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
warp patterning
طراحی با تار
[گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com