English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
statuette تندیس ریزه اندام
statuettes تندیس ریزه اندام
Other Matches
puny ریزه اندام
petite ریزه اندام
Lilliputian ریزه اندام
midgets ریز اندام ریزه
midget ریز اندام ریزه
hash ریزه ریزه کردن
sculptor تندیس گر
statues تندیس
ikons تندیس
statue تندیس
image تندیس
sculptress تندیس گر
images تندیس
icons تندیس
icon تندیس
sculptors تندیس گر
statuesque تندیس وار
glyptotheca گالری تندیس
figuring پیکره تندیس
figures پیکره تندیس
figure پیکره تندیس
torsos تندیس از کمربه بالا
torso تندیس از کمربه بالا
herm هرمس [تندیس سنگی چار پیکر]
hermes هرمس [تندیس سنگی چار پیکر]
amorino [تصویر یا تندیس پسر بچه بالدار]
altar-piece پرده نقاشی [یا تندیس تزئینی در قسمت بالا و عقب محراب کلیسا]
particles ریزه
tiddlier ریزه
mammock ریزه
particle ریزه
shivered ریزه
minces ریزه
mince ریزه
shivering ریزه
bits ریزه
tiddly ریزه
tiddliest ریزه
shiver ریزه
bit ریزه
tiny ریزه
tinier ریزه
detritus ریزه
orts ریزه
mote ریزه
teeny ریزه
teeniest ریزه
teenier ریزه
tiniest ریزه
snowflakes برف ریزه
radioactive fallout ریزه پرتوزا
pores ریزه سوراخ
pore ریزه سوراخ
detail ریزه کاری
detailing ریزه کاری
elegance ریزه کاری
chip ژتن ریزه
snowflake برف ریزه
snow flake برف ریزه
fallout ریزه پرتوزا
sherd حزف ریزه
spillikin ریزه استخوان
sabulous دارای شن ریزه
noil پشم ریزه
chips ژتن ریزه
animalcule جانوار ریزه
gleaner ریزه خور
calyon سنگ ریزه
gleanings ریزه باقی
grit blasting سنگ ریزه
fal lal ریزه کاری
quenelle کوفته ریزه
gleanings ریزه فراری
delicacy of touch ریزه کاری
atomic fallout ریزه پرتوزا
subdivision بخش ریزه
subdivisions بخش ریزه
calion سنگ ریزه
to stab in the back ریزه خوانی
animalculum جانور ریزه
gravelly دارای سنگ ریزه
hoarfrost سرما ریزه پژه
intricacies تودرتویی ریزه کاری
intricacy تودرتویی ریزه کاری
beads کوچک و لاغر ریزه
bead کوچک و لاغر ریزه
detail drawing نقشه ریزه کاری
rime سرما ریزه پله
raggle یکی از شیارهای سنگتراشی ریزه
phagotroph ریزه پرواره بیگانه خوار
foofaraw ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
the unruly اندام سر کش
mayhen اندام
memberless بی اندام
dismemberment اندام
member اندام
organ اندام
organs اندام
members اندام
hippocamp [تندیس موجودی که نصف بدنش اسب و نصف دیگرش ماهی است.]
frost سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
frosts سرمازده کردن ازشبنم یا برف ریزه پوشیده ش دن
organography اندام شناسی
organ of corty اندام کورتی
olfactory organ اندام بویایی
shape ریخت اندام
shapes ریخت اندام
slimpsy باریک اندام
limb اندام زیرین
limbs اندام زیرین
swimming bell اندام شنا
organology اندام شناسی
sense organ اندام حسی
svelt باریک اندام
lithe لاغر اندام
prosthesis اندام مصنوعی
organic موثردرساختمان اندام
plasticity اندام پذیری
phantom limb اندام خیالی
sense modality اندام حسی
terminal organ اندام پایانی
plastisity اندام پذیری
well set up خوش اندام
f. of uterus اندام رحم
extirpation قطع اندام
extirpation اندام برداری
slimmest باریک اندام
slimming باریک اندام
end organ اندام انتهایی
electric organ اندام برقزن
effector اندام مجری
slims باریک اندام
mutilates بی اندام کردن
anthropometry اندام سنجی
body building پرورش اندام
slimmed باریک اندام
flabellate اندام بادبزنی
flabelliform اندام بادبزنی
largeof limb درشت اندام
svelte باریک اندام
body-building پرورش اندام
hemialgia دردنیمه اندام
handsome <adj.> خوش اندام
golgy tendon organ اندام گلژی
mutilate بی اندام کردن
mutilating بی اندام کردن
slim باریک اندام
spall سنگ ریزه با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن
wolf hound تازی درشت اندام
tegument جلد پوشش اندام
slimsy باریک اندام نحیف
hobbies اسب کوچک اندام
slights باریک اندام پست
amputated قطع اندام کردن
amputating قطع اندام کردن
body building ورزش زیبایی اندام
body-building ورزش زیبایی اندام
mutilated اندام بریده مغلوط
amputate قطع اندام کردن
amputates قطع اندام کردن
slighting باریک اندام پست
slightest باریک اندام پست
slighter باریک اندام پست
hobby اسب کوچک اندام
organic اندام دار اساسی
figurine پیکره کوچک اندام
figurines پیکره کوچک اندام
statuette پیکره کوچک اندام
statuettes پیکره کوچک اندام
slight باریک اندام پست
slighted باریک اندام پست
exairesis برش اندام زیادی
handsomeness تناسب اندام مطبوعیت
membered دارای .....اندام یا عضو
paidle اندام شنا پرک
lachrymals اندام های اشکی
lachrymals اندام های اشک
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
sculpture in miniature پیکر تراشی کوچک اندام
to cut a figure عرض اندام یاجلوه کردن
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
dismember اندام های کسی رابریدن
dismembered اندام های کسی رابریدن
slim jim شبیه ادم لاغر اندام
launce سگ ماهی باریک اندام خاردار
dismembers اندام های کسی رابریدن
dismembering اندام های کسی رابریدن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Give ( get , have ) somebody the shivers . ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
slenderize لاغر اندام شدن باریک کردن
malfunction [ اندام یا ماشین و غیره ] درست کار نکردن
rachis اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
limb قطع کردن عضو اندام زبرین
limbs قطع کردن عضو اندام زبرین
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
esker برجستگی باریک و طویلی که ازرسوب سنگ ریزه یا شن درضمن جریان اب یخچال ایجادمیگردد
mammila اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
scal away ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com