Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
Other Matches
timing
تنظیم زمان احتراق موتور
tune up
موتور را تنظیم کردن
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
tune up
<idiom>
تنظیم موتور ماشین
concatenation motor control
تنظیم زنجیری سرعت موتور
adjusting ring
حلقه تنظیم زمان ماسوره حلقه تنظیم
omni axial nozzle
نازل موتور راکت که میتوانددر دامنه تعیین شده درراستاهای مختلف تنظیم شود
calibration
تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
julian calendar
تقومی که در سال 64 میلادی زمان ژولیوس سزار در روم تنظیم شده
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
tunes
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
range spotting
تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tune
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
timing disc
علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
dummies
متغیری که مط ابق با اصول زبان تنظیم میشود. ولی در زمان اجرای برنامه جایگزین میشود
dummy
متغیری که مط ابق با اصول زبان تنظیم میشود. ولی در زمان اجرای برنامه جایگزین میشود
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
fuze setting
بستن زمان به ماسوره تنظیم ماسوره
motoring
گرداندن موتور اصلی توسط استارتر بمنظوری جزاستارت موتور
phosphor
صفحه نمایش پوشیده شده که تصاویر نمایش داده شده در زمان طولانی تر از تنظیم مجدد برمی گرداند و اثرات نور را کم میکند
engine
موتور بنزینی موتور احتراق داخلی
external combustion engine
موتور احتراق خارجی موتور برونسوز
variable geometry engine
موتور مکنده هوای مافوق صوت که بمنظور افزایش راندمان نه تنها شکل ومساحت دهانه ورودی ونازل خروجی بلکه مسیرجریان داخل موتور نیز تغییرکند
engine mounting
نصب موتور قرارگاه موتور
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
camera station
ایستگاه تنظیم عکاسی هوایی نقطه تنظیم دوربین
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
tune
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
tunes
تنظیم سیستم در نقط ه بهینه آن با تنظیم دقیق
motoring of generator
موتور کردن مولد
primed
گرم کردن موتور
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
dismantling
پیاده کردن موتور
primes
گرم کردن موتور
dismantles
پیاده کردن موتور
prime
گرم کردن موتور
dismantled
پیاده کردن موتور
dismantle
پیاده کردن موتور
disassembly
پیاده کردن موتور
firing order
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
reengine
دارای موتور تازه کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
slip ring induction motor
موتور القائی اسلیپ رینگ موتور اندوکسیونی اسلیپ رینگ موتور رتور اسلیپ رینگ
glide
پرواز کردن بدون نیروی موتور
glided
پرواز کردن بدون نیروی موتور
cooling drag
پسای ناشی از خنک کردن موتور
glides
پرواز کردن بدون نیروی موتور
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
disassemble
پیاده کردن موتور اتومبیل جداکردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
stet processus
گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
double squirrel cage motor
موتور قفس سنجابی دوبل موتور با شیار دوبل
flat twin engine
موتور بوکسر دو سیلندر موتور سیلندر متقابل با دوسیلندر
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
make out
تنظیم کردن
calibrate
تنظیم کردن
set up
تنظیم کردن
formulating
تنظیم کردن
attend
تنظیم کردن
regularizes
تنظیم کردن
formulated
تنظیم کردن
to make out
تنظیم کردن
regularizing
تنظیم کردن
to put in to shape
تنظیم کردن
formulates
تنظیم کردن
classifies
تنظیم کردن
classify
تنظیم کردن
classifying
تنظیم کردن
to set out
تنظیم کردن
regularized
تنظیم کردن
regularize
تنظیم کردن
to draw out
تنظیم کردن
regiment
تنظیم کردن
regiments
تنظیم کردن
calibrates
تنظیم کردن
frame
تنظیم کردن
calibrating
تنظیم کردن
attending
تنظیم کردن
attends
تنظیم کردن
calibrated
تنظیم کردن
regularising
تنظیم کردن
adjustment
تنظیم کردن
regularises
تنظیم کردن
adjustments
تنظیم کردن
formulate
تنظیم کردن
to draw up
تنظیم کردن
regularised
تنظیم کردن
redact
تنظیم کردن
regulated
تنظیم کردن
regulating
تنظیم کردن
lineup
تنظیم کردن
regulates
تنظیم کردن
adjust
تنظیم کردن
adjusting
تنظیم کردن
tunes
تنظیم کردن
tune
تنظیم کردن
lay down
تنظیم کردن
regulate
تنظیم کردن
adjusts
تنظیم کردن
paged
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
pages
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
page
انتخابی که به کاربر امکان نحوه تنظیم صفحه برای چاپ بدهد. با تنظیم حاشیه " اندازه کاغذ و سایز کاغذ
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
spot
تنظیم تیر کردن
draw up
کارها را تنظیم کردن
pre-set
از پیش تنظیم کردن
spots
تنظیم تیر کردن
adjustments
تنظیم و میزان کردن
ranging
تنظیم تیر کردن
reconstitute
تنظیم مقیاس کردن
ranging
تنظیم کردن اسلحه
pre-setting
از پیش تنظیم کردن
pre-sets
از پیش تنظیم کردن
preset
از پیش تنظیم کردن
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
reconstituted
تنظیم مقیاس کردن
reconstitutes
تنظیم مقیاس کردن
reconstituting
تنظیم مقیاس کردن
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
rheostat
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
rheostatic
دستگاه تنظیم جریانهای متغیر برق دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
order
سفارش دادن تنظیم کردن
adjusts
تصفیه نمودن تنظیم کردن
replenishes
تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusts
میزان کردن تنظیم کنید
adjusting
میزان کردن تنظیم کنید
replenish
تنظیم کردن روغن سلاحها
adjusting
تصفیه نمودن تنظیم کردن
zero
روی صفر تنظیم کردن
replenished
تنظیم کردن روغن سلاحها
replenishing
تنظیم کردن روغن سلاحها
to draw up a contract
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
zeros
روی صفر تنظیم کردن
zeroes
روی صفر تنظیم کردن
synchronize
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
single phase induction motor
موتور القائی یک فازه موتور اندوکسیونی یک فازه
locating
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
mounts
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
edit
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
locates
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
pilot
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
located
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
piloted
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
set
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
indicted
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
mount
تنظیم کردن وسیله یا مدار در پایه
edited
تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
indict
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
indicts
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
billing
صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
indicting
علیه کسی ادعانامه تنظیم کردن
sight alinement
تنظیم محور زاویه یاب تنظیم محور دوربین و وسایل نشانه روی با محور لوله
zeroes
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zero
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
zeros
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
contemporize
هم زمان کردن
edited
تصحیح کردن تنظیم کردن
control
نظارت کردن تنظیم کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com