Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
not give someone the time of day
<idiom>
تنفر به اندازهای که از دیدن آنها چشم پوشی کنید
Other Matches
regenerate
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerates
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerating
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
regenerated
1-رسم مجدد تصویر روی صفحه نمایش تا قابل دیدن بماند. 2-دریافت سیگنال ها پردازش و رفع خطای آنها و پس ارسال مجدد آنها
coincidence function
پردازش دو یا چند سیگلنال ورودی و خروجی آنها تابع AND آنها باشند
repeats
بازگو کنید عناصر تیر را تکرار کنید یا ازنو
repeat
بازگو کنید عناصر تیر را تکرار کنید یا ازنو
salami technique
کلاه برداری کامپیوتری توسط تراکنشهای جدا وکوچک که دنبال کردن آنها وتشخیص آنها مشکل است
adds
اضافه کنید زیاد کنید
adding
اضافه کنید زیاد کنید
add
اضافه کنید زیاد کنید
managers
برنامهای که رکوردها را نگهداری میکند و به آنها دستیابی دارد و آنها را پردازش میکند
manager
برنامهای که رکوردها را نگهداری میکند و به آنها دستیابی دارد و آنها را پردازش میکند
in somewise
تا اندازهای
part way
تا اندازهای
in amanner
تا اندازهای
in a way
تا اندازهای
in a sense
تا اندازهای
somedeal
تا اندازهای
somewise
تا اندازهای
insomuch
به اندازهای که
something
تا اندازهای قدری
coldish
تا اندازهای سرد
rawish
تا اندازهای خام
voluntary savings
پس اندازهای اختیاری
whitish
تا اندازهای سفید
flattish
تا اندازهای پهن
prescan
خصوصیت بیشتر اسکنرهای مسط ح که اسکن سریع و با realution کم انجام می دهند تا نمونه اصلی را مجدد بررسی کنید یا ناحیهای که باید بهتر اسکن شود مشخص کنید
palish
تا اندازهای رنگ پریده
i kind of liked it
من تا اندازهای انرا دوست داشتم
metric
اندازهای استاندارد یامعیارمتری متری
he is something of a musician
تا اندازهای میتوان اوراموسیقی دان شمرد
ell
نام اندازهای که در انگلیس نزدیک 511 سانتیمتر است
opera bouffe
اپرای خنده دار که تا اندازهای مسخره امیز باشد
platinum metal
ترکیب نیکل و روی و مس که تا اندازهای خواص پلاتین راپیدا میکند
short clothes
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
short coats
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانند چون نیم تنه
lost cluster
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
opercular
سر پوشی
condonation
چشم پوشی
opaqueness
پشت پوشی
connivance
چشم پوشی
renunciation
چشم پوشی
obliviousness
چشم پوشی
obliviously
باچشم پوشی
gloze
عیب پوشی
dandyism
شیک پوشی
ligation
لیگاند پوشی
up front
بیپرده پوشی
glozing
پرده پوشی
waiver
چشم پوشی
planking
تخته پوشی
renouncement
چشم پوشی
abnegation
چشم پوشی
waives
چشم پوشی کردن
connive
چشم پوشی کردن
connived
چشم پوشی کردن
condones
چشم پوشی کردن از
waived
چشم پوشی کردن
connives
چشم پوشی کردن
condoning
چشم پوشی کردن از
conniving
چشم پوشی کردن
to blanch over
پرده پوشی کردن
ignored
چشم پوشی کردن
secrecy
راز پوشی پوشیدگی
condoned
چشم پوشی کردن از
ignore
چشم پوشی کردن
transvestism
مبدل پوشی جنسی
ignores
چشم پوشی کردن
ignoring
چشم پوشی کردن
negligible
قابل چشم پوشی
condone
چشم پوشی کردن از
waive
چشم پوشی کردن
To cover up a fult ( defect , shortcoming ) .
عیب پوشی کردن
furring
تخته پوشی دولا
dandify
شیک پوشی کردن
eonism
مبدل پوشی جنسی
glozingly
ازراه عیب پوشی
misogyny
تنفر از زن
distaste
تنفر
disrelish
تنفر
detestation
تنفر
abhorrently
با تنفر
indignantly
با تنفر
disgust
تنفر
execration
تنفر
disgusts
تنفر
abhorrence
تنفر
resentment
تنفر
teen
تنفر
hatred
تنفر
repellence
تنفر
loathing
تنفر
mumming
نقاب پوشی و لال بازی
glasnost
صراحت و احتراز از پرده پوشی
planking
تخته پوشی چوب فرش
NMI
وقفه غیرقابل چشم پوشی
revulsive
تنفر اور
mislike
تنفر داشتن از
Finifugal
<adj.>
تنفر از پایان
dislikeable
قابل تنفر
hating
نفرت تنفر
hates
نفرت تنفر
abhor
تنفر داشتن از
abhorring
تنفر داشتن از
abhors
تنفر داشتن از
abominate
تنفر داشتن
abominated
تنفر داشتن
revulsion
تنفر شدید
abominates
تنفر داشتن
abominating
تنفر داشتن
abhorred
تنفر داشتن از
hated
نفرت تنفر
dislikable
قابل تنفر
hate
نفرت تنفر
abhorrer
تنفر کننده
renunciatory
مبنی بر چشم پوشی یا ترک دعوی
renunciative
مبنی بر چشم پوشی یا ترک دعوی
thumb one's nose
<idiom>
با تنفر نگاه کردن
the public
[popular]
odium
تنفر مردم عمومی
overlook
مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooked
مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooking
مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooks
مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
detesting
تنفر داشتن از بیزار بودن از
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
detests
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detest
تنفر داشتن از بیزار بودن از
prejudice agaiast a person
بیزاری و تنفر بی جهت از کسی
(the) creeps
<idiom>
احساس تنفر ویا ترس شدید
we abhor a traitor
از شخص خائن تنفر و بیم داریم
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
sample size
بیتی استفاده میشود. بدست آوردن اندازهای از سیگنال که برای تامین اطلاعات درباره سیگنال به کار می رود
boo
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
disliking
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
boh
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dislikes
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
booed
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
disliked
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
booing
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dislike
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
condonation
اغماض و چشم پوشی یکی اززوجین در مورد خلافی که ازدیگری در زمینه وفایف زناشویی صادر شده است
perceived
دیدن
observe
دیدن
sight
دیدن
sees
دیدن
perceive
دیدن
sights
دیدن
see
دیدن
incurring
دیدن
incurs
دیدن
perceives
دیدن
perceiving
دیدن
incurred
دیدن
beholding
دیدن
observed
دیدن
behold
دیدن
set eyes on
<idiom>
دیدن
on seeing him
از دیدن او
lay eyes on
<idiom>
دیدن
seeing
دیدن
observing
دیدن
observes
دیدن
twig
دیدن
twigs
دیدن
incur
دیدن
beholds
دیدن
drop by
دیدن
catch sight of
دیدن
descry
دیدن
coneive
دیدن
to incur a loss
ضر ر دیدن
to set eyes on
دیدن
views
دیدن
viewing
دیدن
vision
دیدن
pass through
دیدن
visions
دیدن
look
دیدن
looked
دیدن
looks
دیدن
get at
دیدن
view
دیدن
viewed
دیدن
ease off
شل کنید
say no more
بس کنید
themselves
[for their part]
<adv.>
از طرف آنها
on their part
<adv.>
از طرف آنها
for their part
<adv.>
از طرف آنها
to see eye to eye
معاینه دیدن
suffer
زیان دیدن
to pass in review
سان دیدن
to make provision
تهیه دیدن
to incur a loss
زیان دیدن
to grease any one's palm
دم کسیرا دیدن
take the salute
سان دیدن
to form a plot
توط ئه دیدن
to cast a horoscope
طالع دیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com