Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English
Persian
detest
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests
تنفر داشتن از بیزار بودن از
Other Matches
dislikes
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
abhorring
تنفر داشتن از
abhorred
تنفر داشتن از
abominates
تنفر داشتن
abhors
تنفر داشتن از
abhor
تنفر داشتن از
mislike
تنفر داشتن از
abominated
تنفر داشتن
abominating
تنفر داشتن
abominate
تنفر داشتن
loathed
بیزار بودن
irks
بیزار بودن
loathe
بیزار بودن
irk
بیزار بودن
loathes
بیزار بودن
irked
بیزار بودن
irking
بیزار بودن
loth
بیزار بودن از بد دانستن
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
hating
بیزار بودن کینه ورزیدن
hated
بیزار بودن کینه ورزیدن
hate
بیزار بودن کینه ورزیدن
hates
بیزار بودن کینه ورزیدن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
suspect
شک داشتن مظنون بودن
suspects
شک داشتن مظنون بودن
suspecting
شک داشتن مظنون بودن
dominates
حکمفرما بودن تسلط داشتن
abounded
زیاد بودن وفور داشتن
deserves
سزاوار بودن شایستگی داشتن
dominated
حکمفرما بودن تسلط داشتن
expect
انتظار داشتن منتظر بودن
loved
عشق داشتن عاشق بودن
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
matters
مهم بودن اهمیت داشتن
mattering
مهم بودن اهمیت داشتن
tends
متمایل بودن به گرایش داشتن
tending
متمایل بودن به گرایش داشتن
tended
متمایل بودن به گرایش داشتن
tend
متمایل بودن به گرایش داشتن
site
قرار داشتن مستقر بودن
loves
عشق داشتن عاشق بودن
deserve
سزاوار بودن شایستگی داشتن
matter
مهم بودن اهمیت داشتن
mattered
مهم بودن اهمیت داشتن
to have an interest
[in]
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
deserve
لایق بودن استحقاق داشتن
love
عشق داشتن عاشق بودن
merits
شایسته بودن استحقاق داشتن
abounding
زیاد بودن وفور داشتن
sites
قرار داشتن مستقر بودن
undulates
تموج داشتن موجدار بودن
undulated
تموج داشتن موجدار بودن
undulate
تموج داشتن موجدار بودن
may
توانایی داشتن قادر بودن
sited
قرار داشتن مستقر بودن
yearn
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
to have patience
شکیبا بودن صبر داشتن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
yearns
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
required
نیاز داشتن لازم بودن
require
نیاز داشتن لازم بودن
dominate
حکمفرما بودن تسلط داشتن
meriting
شایسته بودن استحقاق داشتن
abounds
زیاد بودن وفور داشتن
merited
شایسته بودن استحقاق داشتن
expects
انتظار داشتن منتظر بودن
merit
شایسته بودن استحقاق داشتن
expecting
انتظار داشتن منتظر بودن
expected
انتظار داشتن منتظر بودن
adhere
توافق داشتن متفق بودن
adequateness
توافق داشتن متفق بودن
deserves
لایق بودن استحقاق داشتن
adhering
توافق داشتن متفق بودن
adheres
توافق داشتن متفق بودن
adhered
توافق داشتن متفق بودن
equivalents
همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise
مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
equivalent
همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
To be in the ring (arena).
تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
to be together with somebody
با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
To be a good conversationalist .
دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
outclass
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble
[rotate unevenly]
لنگ بودن
[تاب داشتن]
[به طور نامنظم چرخیدن]
[اصطلاح روزمره]
outclasses
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
shimmering
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmer
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by
<idiom>
پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
wearying
بیزار
loath loth
بیزار
wearied
بیزار
misogynous
بیزار از زن
wearies
بیزار
weary
بیزار
loath
بیزار
averse
بیزار
indisposed
بیزار
fastidious
بیزار
disgusted
بیزار
allergic
بیزار از
fedup
بیزار
sickening
بیزار کننده
disincline
بیزار کردن
indisposed towards any one
بیزار ازکسی
ennuied
بیزار دلتنگ
disgusts
بیزار کردن
disgust
بیزار کردن
tired
بیزار خستگی
camera-shy
بیزار از دوربین
tiredly
بیزار خستگی
misogamist
بیزار از ازدواج
wearying
کسل بیزار کردن
wearies
کسل بیزار کردن
repellent
راننده بیزار کننده
repellents
راننده بیزار کننده
misogynists
کسیکه از زن بیزار است
wearied
کسل بیزار کردن
misogynist
کسیکه از زن بیزار است
weary
کسل بیزار کردن
loathing
تنفر
hatred
تنفر
detestation
تنفر
repellence
تنفر
abhorrence
تنفر
resentment
تنفر
distaste
تنفر
misogyny
تنفر از زن
disrelish
تنفر
abhorrently
با تنفر
indignantly
با تنفر
teen
تنفر
disgust
تنفر
disgusts
تنفر
execration
تنفر
he was loath to go
بیزار یامتنفر از رفتن بود
revulsion
تنفر شدید
dislikable
قابل تنفر
revulsive
تنفر اور
Finifugal
<adj.>
تنفر از پایان
abhorrer
تنفر کننده
dislikeable
قابل تنفر
hate
نفرت تنفر
hates
نفرت تنفر
hated
نفرت تنفر
hating
نفرت تنفر
misanthropist
کسیکه از جامعه و از انسان بیزار است
blase
بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی
the public
[popular]
odium
تنفر مردم عمومی
thumb one's nose
<idiom>
با تنفر نگاه کردن
one's pet aversion
چیزی که شخص مخصوصا ازان بیزار است
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
prejudice agaiast a person
بیزاری و تنفر بی جهت از کسی
we abhor a traitor
از شخص خائن تنفر و بیم داریم
(the) creeps
<idiom>
احساس تنفر ویا ترس شدید
booed
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boo
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos
صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
not give someone the time of day
<idiom>
تنفر به اندازهای که از دیدن آنها چشم پوشی کنید
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com