Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
Other Matches
to live to oneself
تنها زندگی کردن
too many irons in the fire
<idiom>
بایک دست چند هندوانه بلند کردن
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
nemine contradicen te
بایک زبان
broadside
بایک شلیک
broadsides
بایک شلیک
single address
بایک نشانی
with one voice
بایک زبان متفقا
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
epistrophe
ختم چندجمله بایک کلمه
go steady
<idiom>
همیشه بایک نفر قرارگذاشتن
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
one-track mind
<idiom>
تنها به یک چیز فکر کردن
baring the king
تنها کردن شاه شطرنج
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
despotic network
شبکهای که بایک ساعت یکنواخت و کنترل میشود
single
ضربهای بایک امتیاز با تعویض محل دوتوپزن
candlesticks
بالانس بایک شانه روی چوب موازنه
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
suitcase
چمدان
valises
چمدان
portmanteau
چمدان
valise
چمدان
suitcases
چمدان
kist
چمدان
cases
چمدان
case
چمدان
holdalls
چمدان
holdall
چمدان
portmanteaus
چمدان
suit case
چمدان
portmanteaux
چمدان
baggage
چمدان بارسفر
handbag
چمدان کوچک
handbags
چمدان کوچک
To pack a suitcase.
چمدان بستن
eliza
برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
weekender
چمدان کوچک سفری
trunk
چمدان بزرگ صندوق
trunks
چمدان بزرگ صندوق
boot
[British E]
صندوق چمدان
[خودرو]
trunk
[American E]
صندوق چمدان
[خودرو]
footlocker
چمدان قفل دار
habit
زندگی کردن
habits
زندگی کردن
hermaphroditus
پسر هرمس وافرودیت که وقتی در اب تنش را می شست بایک حوری دریایی متصل و دارای یک بدن شد
reliving
دوبار زندگی کردن
relive
دوبار زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
freewheel
ازاد زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
live
: زندگی کردن زیستن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
shanties
در کلبه زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
Do you have any more luggage?
آیا چمدان یا بار دیگری دارید؟
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
to keep the pot boiling
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
vegetating
مثل گیاه زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
vegetates
مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
vegetated
مثل گیاه زندگی کردن
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
vegetate
مثل گیاه زندگی کردن
attache case
چمدان یا جامه دان مخصوص حمل اسناد
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
match foursome
مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
notebook computer
یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
solos
تنها
recluse
تنها
mere
تنها
single-handed
تنها
alone
تنها
recluses
تنها
solitary
تنها
uniquely
تنها
solo
تنها
lonely
تنها
exclusive
تنها
loneliest
تنها
unaccompanied
تنها
lonelier
تنها
unique
تنها
single
تنها
just
تنها
single line
خط تنها
by oneself
تنها
single handed
تنها
solus
تنها
by one,s self
تنها
by it self
تنها
only
تنها
siolus
تنها
merest
تنها
out in the cold
<idiom>
تنها
sole
تنها
soles
تنها
lone
تنها
solitarily
تنها
by yourself
تنها
single
تنها یک نفری
lone electron
الکترون تنها
aside
صحبت تنها
single haneded
دست تنها
read only
تنها خواندنی
soli
تنها خوانان
sole argument
تنها دلیل
Do not leave me alone.
من را تنها نگذار.
asides
صحبت تنها
singly
تنها انفرادا
lonesome
تنها وبیکس
soles
تنها انحصاری
bare handed
دست تنها
sole
تنها انحصاری
sole
شالوده تنها
fly by the seat of one's pants
<idiom>
دست تنها
he alone went
تنها اورفت
wirte only
تنها نوشتن
bread alone
تنها نان
leave alone
تنها گذاردن
strands
تنها گذاشتن
strand
تنها گذاشتن
to pull a lone oar
تنها کارکردن
soles
شالوده تنها
lone pair electron
زوج الکترون تنها
out of pure mischief
تنها از روی بدجنسی
adhoc
تنها به این منظور
lonely hearts
تنها و جویای همدم
but
نه تنها بطور محض
monological
تنها سخن گو خودگووخودشنو
not only he came but
نه تنها امد بلکه
To go alone to the judge .
<proverb>
تنها به قاضى رفتن.
to reckon with out one's host
تنها به قاضی رفتن
to pull a lone oar
تنها پارو زدن
leave in the lurch
<idiom>
دست تنها گذاشتن
zoon
تنها محصول یک نطفه واحد
par for the course
<idiom>
تنها چیزیکه انتظار داشته
bare king
شاه تنها یا بی یاور شطرنج
Come along and keep me company.
بامن بیا تا تنها نباشم
photon
تنها یک الکترون تابش شود
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
endorsement in blank
فهر نویسی به وسیله امضاء تنها
tap
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
i did it only for your sake
تنها به خاطرشما این کار را کردم
tapped
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
i was reserved for it
تنها برای من مقدر شده بود
tapping
ضربه محکم که تنها یک میله را جا بگذارد
i rely solely on god...
تنها به خدا تکیه ... دارم وبس
His only aim and object is to make afortune .
تنها قصدش پولدار شدن است
monarchs
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
monarch
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
You alone can help me.
تنها (فقط )شما می توانید کمکم کنید
peripheral
و تنها محدود به سرعت مدار الکترونیکی است
This is the only way to guarantee that ...
تنها راه برای تضمین این است که ...
only death does not tell lies
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
letter-box company
شرکتی
[درپناهگاه مالیاتی]
که تنها صندوق پستی دارد
tuner
زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
HD
ارسال داده تنها در یک جهت روی کانال یک سویه
tuners
زیردستگاهی که تنها فرکانس مطلوب را گرفته و بقیه را ردمیکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com