Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English
Persian
to stint oneself
تنگی بخود دادن
Other Matches
self importance
دادن بخود
to be moped
بخود راه دادن
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
lay out oneself
بخود زحمت دادن
screw up one's courage
جرات بخود دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
monopolizing
بخود انحصار دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
monopolize
بخود انحصار دادن
to summon up courage
جرات بخود دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
to take the sun
افتاب بخود دادن
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
strictures
تنگی
constrictions
تنگی
scantiness
تنگی
straitenced circumstances
تنگی
narrowness
تنگی
stricture
تنگی
constriction
تنگی
coarctation
تنگی
tightness
تنگی
gloom
دل تنگی
drouth
تنگی
desolation
تنگی
pursiness
تنگی نفس
in low water
در تنگی مالی
necking
تنگی مقطع
asthma
تنگی نفس
asthma
نفس تنگی
time trouble
تنگی وقت
antasthmatic
ضد تنگی نفس
dyspnea
تنگی نفس
stenosis
تنگی مجرا
narrow minddedness
نظر تنگی
narrow circumstances
تنگی سختی
coarctation
تنگی مهبل
niggardiness
چشم تنگی
phimosis
تنگی ختنه گاه
short winded
دارای تنگی نفس
stenosed
مبتلا به تنگی نفس
droughts
خشک سالی تنگی
antasthmatic
دوای تنگی نفس
drought
خشک سالی تنگی
antasthmatic
دافع تنگی نفس
phimosis
تنگی غلاف حشفه
iam in bad
خیلی در تنگی هستم
narrow mindedly
از روی نظر تنگی
stenosed
دچار هرگونه تنگی مجرا
to be put to it
در فشار یا تنگی واقع شدن
asthmatics
دچار تنگی نفس اسمی
asthmatic
دچار تنگی نفس اسمی
dogfights
جنگ مابین دو یاچند نفر در گوشه تنگی
dogfight
جنگ مابین دو یاچند نفر در گوشه تنگی
dolman
جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد
bronchial asthma
تنگی نفس که بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود
spohnge
بخود کشیدن
self consequence
اهمیت بخود
arrogation
بخود بستن
assumes
بخود گرفتن
self dependent
متکی بخود
introspect
بخود برگشتن
assume
بخود گرفتن
self help
کمک بخود
self-help
کمک بخود
narcissism
عشق بخود
self dramatization
بخود بندی
aplomb
اطمینان بخود
self exaltation
بخود بالیدن
assumable
بخود گرفتنی
feign
بخود بستن
bethink
بخود امدن
self pity
ترحم بخود
spontaneous
خود بخود
to imbrue in blood
بخود اغشتن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
dissemble
بخود بستن
self confident
مطمئن بخود
self-pity
ترحم بخود
by it self
خود بخود
self congratulation
تبریک بخود
pretend
بخود بستن
sham
بخود بستن
playact
بخود بستن
to remember oneself
بخود امدن
assumed
بخود بسته
substantive
متکی بخود
preen
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
self trust
اعتماد بخود
to suck in
بخود کشیدن
he was restored to reason
بخود امد
preening
بخود بالیدن
self relative
نسبت بخود
self respect
احترام بخود
preens
بخود بالیدن
self charging
خود بخود پر شونده
muster up your courage
جرات بخود بدهید
delusion of reference
هذیان بخود بستن
autoplasty
پیوند از خود بخود
self rewarding
پاداش دهنده بخود
lion skin
دلیری بخود بسته
self subsistence
اعاشه خود بخود
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
self activity
فعالیت خود بخود
abiogenesis
تولید خود بخود
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
self fertility
لقاح خود بخود
self divison
تقسیم خود بخود
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
appropriator
بخود اختصاص دهنده
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
assumed
بخود گرفته عاریتی
pretend
بخود بستن دعوی کردن
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
self tightening
خود بخود تنگ شونده
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
arrogate
غصب کردن بخود بستن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
feign
بخود بستن جعل کردن
assume
بخود بستن وانمود کردن
self moved
دارای حرکت خود بخود
self lubricating
خود بخود نرم شونده
feigns
بخود بستن جعل کردن
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
assumes
بخود بستن وانمود کردن
self insured
خود بخود بیمه شده
self rising
خود بخود بلند شونده
self registering
خود بخود ثبت کننده
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
self formed
خود بخود تشکیل شده
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com