English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
Other Matches
to extend oneself خودرازیادخسته کردن ازپادرامدن
to give in ازپادرامدن
peter ازپادرامدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
hair crack شکاف خوردگی ترک خوردگی
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
suffers تن دردادن به
owning تن دردادن
suffer تن دردادن به
suffered تن دردادن به
owns تن دردادن
to submit to تن دردادن
owned تن دردادن
own تن دردادن
to eat humble pie تن دردادن
to give way تن دردادن
to cry craven تن دردادن
acceded تن دردادن
accedes تن دردادن
acceding تن دردادن
accede تن دردادن
to run the hazard بچیزی تن دردادن
to kiss the rod به تنبیه تن دردادن
to rough it بسختی تن دردادن
to dree one's weird به بخت خودتن دردادن
to take the consequence به نتیجه کارخود تن دردادن
to put one's pride in one's p غرور را کنارگذاردن وبکارپست تن دردادن
to swallow a bitter pill تن بکاردشواری دردادن بخواری تن در دادن
to swallow the pill تن بکاردشواری دادن بخواری تن دردادن
to take ones chance به پیشامد خودتن دردادن بقسمت خودراضی شدن
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
abrasions خوردگی
wear خوردگی
wears خوردگی
abrasion خوردگی
corrsion خوردگی
chafe خوردگی
chafes خوردگی
corrosion خوردگی
erosion خوردگی
erosion-corrosion خوردگی
chafing خوردگی
disbandment برهم خوردگی
collission بهم خوردگی
shrinkage چروک خوردگی
electrochemical corrosion خوردگی الکتروشیمیایی
rick پیچ خوردگی
inurement پینه خوردگی
electrolytic corrosion خوردگی الکترولیتی
cracking ترک خوردگی
muss بهم خوردگی
erosion corrosion خوردگی- فرسودگی
twist پیچ خوردگی
twisting پیچ خوردگی
twists پیچ خوردگی
folding چین خوردگی
wrinkle چین خوردگی
vermiculation کرم خوردگی
wrinkles چین خوردگی
wrinkling چین خوردگی
ricked پیچ خوردگی
kink پیچ خوردگی
ruga تاب خوردگی
screw پیچ خوردگی
backfall زمین خوردگی
fissuration ترک خوردگی
fraction ترک خوردگی
fractions ترک خوردگی
crossing out قلم خوردگی
pliature چین خوردگی
folium چین خوردگی
surface corrosion خوردگی سطحی
intercrystalline corrosion خوردگی کریستالی
rancidity باد خوردگی
queasiness بهم خوردگی
indisposedness بهم خوردگی
torsion پیچ خوردگی
turmoil بهم خوردگی
galvanic corrosion خوردگی گالوانیکی
uneasiness بهم خوردگی
induration پینه خوردگی
ricking پیچ خوردگی
rugosity چروک خوردگی
ricks پیچ خوردگی
corrosive action اثر خوردگی
graphitic corrosion خوردگی گرافیتی
screws پیچ خوردگی
cancellation قلم خوردگی
indispositions بهم خوردگی مزاج
revolts بهم خوردگی انقلاب
worm hole جای کرم خوردگی
indisposition بهم خوردگی مزاج
revolt بهم خوردگی انقلاب
caries کرم خوردگی دندان
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
fold چین خوردگی زمین
amusements فریب خوردگی پذیرایی
trainsick دچاربهم خوردگی حال
turns پیچ خوردگی قرقره
turn پیچ خوردگی قرقره
cavities کرم خوردگی دندان
cavity کرم خوردگی دندان
deception حیله فریب خوردگی
deceptions حیله فریب خوردگی
amusement فریب خوردگی پذیرایی
folds چین خوردگی زمین
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
stress corrosion خوردگی در اثر تنش
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
folded چین خوردگی زمین
hot crack ترک خوردگی گرم
bending over test ازمایش چین خوردگی
folding test ازمایش چین خوردگی
disorderliness اختلال بهم خوردگی
corrosion control جلوگیری و کنترل خوردگی
corrosion pit فرورفتگی در اثر خوردگی
anticorrosive protection حفافت در برابر خوردگی
cross folding test ازمایش چین خوردگی عرضی
cold cracking ترک خوردگی فلز سرد
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
upset _ برهم زنی بهم خوردگی
corrosion زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
wear فرسایش خوردگی جنگ افزارها
wears فرسایش خوردگی جنگ افزارها
stainless steel فولاد مقاوم در برابر خوردگی
carsick مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
corrosion resistant مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
varus پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
structural damage خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
seasickness تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
seasick مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
oxygen tents چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
windage پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
monel الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
airsick مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
crevice corrosion خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
damask سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
passivating پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
plasma plating ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
pitting corrosion سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
altitude sickness حال به هم خوردگی در اثرارتفاع هواپیما مرض ناشی از زیاد شدن ارتفاع هواپیما
parkerizing عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
scleroderma مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com