English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
insufferable تن در ندادنی غیر قابل تحمل
Other Matches
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
too much of a good thing غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
supportable قابل تحمل
sustainable قابل تحمل
tolerable قابل تحمل
tolerably بطور قابل تحمل
unsustainable <adj.> غیر قابل تحمل
tolerance حدود قابل تحمل
intolerable غیر قابل تحمل
tolerances حدود قابل تحمل
smooth something over <idiom> بهتریا قابل تحمل تر شدن
unbearably غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearable غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
indefeasible از دست ندادنی
intolerable تن در ندادنی بی نهایت
inadaptable توافق ندادنی
inadaptable وفق ندادنی
indiscernible able تمیز ندادنی
immitigable سبک نشدنی تسکین ندادنی
uncompromisingly تسلیم نشو تمکین ندادنی
uncompromising تسلیم نشو تمکین ندادنی
tolerance تحمل
toleration تحمل
tolerances تحمل
passiveness تحمل
endurance تحمل
longanimity تحمل
enduringness تحمل
good humor تحمل
weathered تحمل یابرگزارکردن
weather تحمل یابرگزارکردن
dree تحمل کردن
suffer تحمل کردن
tolerator تحمل کننده
weathers تحمل یابرگزارکردن
to give support to تحمل کردن
withstands تحمل کردن
sustain تحمل کردن
withstood تحمل کردن
fault tolerance تحمل نقص
impossible [colloquial] <adj.> تحمل ناپذیر
tolerable تحمل پذیر
suffered تحمل کردن
expected time زمان تحمل
dure تحمل کردن
undergo تحمل کردن
experience تحمل کردن
support تحمل کردن
sufferable تحمل پذیر
undergoes تحمل کردن
unbearable تحمل ناپذیر
undergoing تحمل کردن
undergone تحمل کردن
take it <idiom> تحمل مشکلات
defrayal تحمل هزینه
experiences تحمل کردن
experiencing تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
thole تحمل کردن
suffers تحمل کردن
endurable تحمل پذیر
bide تحمل کردن
sustained تحمل کردن
sustains تحمل کردن
unbearably تحمل ناپذیر
put up with تحمل کردن
good humouredly با صبر و تحمل
intolerable تحمل ناپذیر
bearing capacity گنجایش تحمل
beyond bearing تحمل ناپذیر
keep up تحمل کردن
beyond bearing غیرقابل تحمل
insupportable تحمل ناپذیر
frustration tolerance تحمل ناکامی
lie down under تحمل کردن
insufferable تحمل ناپذیر
bearing capacity فرفیت تحمل
bearing capacity قدرت تحمل
forbore تحمل کرد
bearable تحمل پذیر
forbearance تحمل امساک
stand تحمل کردن
abiding تحمل کننده
intolerability تحمل ناپذیری
intolerableness تحمل نا پذیری
abhide تحمل کردن
intolerancy عدم تحمل
vasbyt تحمل کردن
impassibility تحمل ناپذیری
sit down under تحمل کردن
tolerated تحمل کردن
tolerates تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
endure تحمل کردن
withstand تحمل کردن
endured تحمل کردن
intolerance عدم تحمل
toll تحمل خسارت
tolerate تحمل کردن
withstanding تحمل کردن
endures تحمل کردن
tolls تحمل خسارت
tolling تحمل خسارت
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
insufferably بطور تحمل ناپذیر
insupportably بطور تحمل ناپذیر
taxpaying capacity تحمل کل بار مالیات
intolerably بطور تحمل ناپذیر
borne تحمل کرده یاشده
stomach اشتها تحمل کردن
stomached اشتها تحمل کردن
stomaching اشتها تحمل کردن
bearingly از روی تحمل و بردباری
stomachs اشتها تحمل کردن
fault tolerance قدرت تحمل نقص
intolerantly بدون تحمل متعصبانه
to live through something چیزی را تحمل کردن
outstand بیشتر تحمل کردن
breaking load حداکثر تحمل بار
gameness طاقت تحمل مصائب
stress tolerance تحمل فشار روانی
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
stick پیچ درکار تحمل کردن
tail boom پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
comports جور بودن تحمل کردن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
bear تاب اوردن تحمل کردن
tie عضو تحمل کننده کشش
ties عضو تحمل کننده کشش
i am out of p with it دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
at the top of one's bent تا انجا که می توان تحمل کرد
comporting جور بودن تحمل کردن
bears تاب اوردن تحمل کردن
comported جور بودن تحمل کردن
bete noire ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
(can't) stand <idiom> تحمل نکردن،دوست نداشتن
bearing قسمت تحمل کننده بار
comport جور بودن تحمل کردن
broad shoulders نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
scaleweight وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
tolerance قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
on line fault tolerant system سیستم تحمل خرابی درون خطی
overweight تحمل وزن اضافه از طرف اسب
transient وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transients وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
tolerances قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to see what [mettle] he is made of <idiom> تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
scale of weights جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
penance تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
eurytopic دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to gild the pill چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
puncheon ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work [abuse] indefinitely. هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
achievable قابل وصول قابل تفریق
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
observable قابل مشاهده قابل گفتن
presentable قابل معرفی قابل ارائه
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
sensible قابل درک قابل رویت
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible قابل اضهار قابل ارائه
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
combustible قابل سوزش قابل تراکم
presumable قابل استنباط قابل استفاده
brace گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
braced گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
final setting time مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com