Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
threaten
تهدید کردن ترساندن
threatened
تهدید کردن ترساندن
threatens
تهدید کردن ترساندن
Other Matches
quench
خاموش کردن ترساندن
quenches
خاموش کردن ترساندن
to scare away
ترساندن وبیرون کردن
quenched
خاموش کردن ترساندن
buffaloes
پریشان کردن ترساندن
buffalo
پریشان کردن ترساندن
to frighten somebody off
کسی را ترساندن و دور کردن
to put somebody off
کسی را ترساندن و دور کردن
cows
ترساندن تضعیف روحیه کردن
to scare somebody away
[off]
کسی را ترساندن و دور کردن
cow
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cowed
ترساندن تضعیف روحیه کردن
cowing
ترساندن تضعیف روحیه کردن
overhangs
تهدید کردن
denouncing
تهدید کردن
threats
تهدید کردن
threaten
تهدید کردن
denounces
تهدید کردن
bullyrag
تهدید کردن
overhang
تهدید کردن
to show one's teeth
تهدید کردن
launch a threat
تهدید کردن
threat
تهدید کردن
denounce
تهدید کردن
denounced
تهدید کردن
menaces
تهدید کردن
threatens
تهدید کردن
menaced
تهدید کردن
menace
تهدید کردن
threatened
تهدید کردن
hectored
تهدید یا ازار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
threaten with death
تهدید به قتل کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
hectors
تهدید یا ازار کردن
hector
تهدید یا ازار کردن
threats
دشمن تهدید کردن
hectoring
تهدید یا ازار کردن
threat
دشمن تهدید کردن
assaulted
تهدید به ضرب کردن کسی
assaults
تهدید به ضرب کردن کسی
assault
تهدید به ضرب کردن کسی
shores
ترساندن
awe
ترساندن
awed
ترساندن
daunting
ترساندن
shocked
ترساندن
shore
ترساندن
shocks
ترساندن
spooking
ترساندن
fley
ترساندن
intimidate
ترساندن
fright
ترساندن
daunts
ترساندن
scared
ترساندن
spooks
ترساندن
scare
ترساندن
scares
ترساندن
scaring
ترساندن
intimidates
ترساندن
affray
ترساندن
shock
ترساندن
daunt
ترساندن
daunted
ترساندن
frights
ترساندن
spooked
ترساندن
frays
ترساندن
appal
ترساندن
deter
ترساندن
deterred
ترساندن
deters
ترساندن
appals
ترساندن
threat
ترساندن
threats
ترساندن
appall
ترساندن
appalled
ترساندن
appallingly
ترساندن
huff
ترساندن
fray
ترساندن
frayed
ترساندن
bash
ترساندن
horrifying
ترساندن
spook
ترساندن
bullyrag
ترساندن
gally
ترساندن
bashed
ترساندن
gast
ترساندن
bashes
ترساندن
bashing
ترساندن
horrify
ترساندن
horrifies
ترساندن
horrified
ترساندن
put the wind up some one
کسی را ترساندن
abhorring
ترساندن ترسیدن
abhors
ترساندن ترسیدن
overawes
بیش از حد ترساندن
trembles
ترساندن لرزاندن
overawe
بیش از حد ترساندن
trembled
ترساندن لرزاندن
overawed
بیش از حد ترساندن
overawing
بیش از حد ترساندن
abhorred
ترساندن ترسیدن
tremble
ترساندن لرزاندن
intimidation
تخویف ترساندن
bugbear
با لولو ترساندن
feeze
هراسانیدن ترساندن
bugbears
با لولو ترساندن
frighten
بوحشت انداختن ترساندن
quenching and tempering
ترساندن و سخت گردانی
frightens
بوحشت انداختن ترساندن
quench age hardening
سخت گردانی و ترساندن
quenching
ترساندن درجه سختی
blackmailing
تهدید
blackmailed
تهدید
blackmail
تهدید
blackmails
تهدید
threat
تهدید
fulmination
تهدید
intimidation
تهدید
menaced
تهدید
minacity
تهدید
threats
تهدید
menaces
تهدید
menace
تهدید
quenched and tempered condition
حالت ترساندن و سخت گردانی
quenching and tempering furnace
کوره ویژه سخت گردانی و ترساندن
menacingly
تهدید کنان
coercion
تهدید واجبار
threatener
تهدید کننده
imminent
تهدید کننده
death thread
تهدید به مرگ
threat appeal
توسل به تهدید
he threatened or resingn
تهدید کرد
menacing
<adj.>
تهدید آمیز
threateningly
تهدید امیز
menacingly
از روی تهدید
racketeering
اخاذی به تهدید
threatening
تهدید امیز
minacious
تهدید کننده
minatory
تهدید امیز
minaciously
تهدید کنان
minatorily
از روی تهدید
minatory
تهدید کننده
hoid up
راهزنی با تهدید
intimidatory
تهدید امیز
impendent
تهدید کننده اویزان
black
تهدید امیز عبوسانه
threat force
نیروی تهدید کننده
imminently
بطور تهدید کننده
terrorization
تهدید وارعاب ارعابگری
blacks
تهدید امیز عبوسانه
imminence
خطر تهدید کننده
blacker
تهدید امیز عبوسانه
blackest
تهدید امیز عبوسانه
blacked
تهدید امیز عبوسانه
robbery
دزدی مقرون به ازار یا تهدید
menaces
چیزی که تهدید کننده است
deterrence
منع از راه ارعاب و تهدید
robberies
دزدی مقرون به ازار یا تهدید
menace
چیزی که تهدید کننده است
extort
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorts
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
threat study
بررسی توسعه تهدید دشمن
menaced
چیزی که تهدید کننده است
extorted
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting
بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
To put in an appearance .
نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
He threatened to thrash the life out of me.
مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper !
آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
disaster recovery plan
طرح یک واکنش به هنگامیکه خطری نرم افزار و سخت افزار را تهدید میکند
drives
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
bandit
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
robber
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
brigand
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
raider
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
preyer
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
heister
[American E]
دزدی که با زور و خشونت
[با اسلحه یا تهدید اسلحه]
دزدی میکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com