English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
seasickness تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
Other Matches
seasick مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
hair crack شکاف خوردگی ترک خوردگی
brattle صدای پچ پچ وبهم خوردن بشقاب
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
isovelocity نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
blundered دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blundering دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
churned دائما وشدیداچیزی را تکان دادن وبهم زدن
churn دائما وشدیداچیزی را تکان دادن وبهم زدن
churns دائما وشدیداچیزی را تکان دادن وبهم زدن
blunders دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
blunder دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
mean sea level سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
nausea تهوع
mal de mer تهوع
sick headache تهوع
adnauseam تهوع
sicknesses حالت تهوع
qualmish دچارحالت تهوع
adnauseam بدرجهء تهوع
nauseating تهوع اور
morning sickness تهوع بامدادی
queasy تهوع اور
nausea حالت تهوع
nauseous تهوع اور
sickening تهوع اور
queasiness حالت تهوع
qualm حالت تهوع
fulsome تهوع اور
qualms حالت تهوع
queasily با حالت تهوع
queazy تهوع اور
sickness حالت تهوع
nauseousness تهوع اوری
nauseant تهوع اور
I feel nauseated. حالت تهوع دارم.
sickener چیز تهوع اور
to be sick حال تهوع داشتن
to feel sick حال تهوع داشتن
sickish تااندازهای تهوع اور
emetic gas گاز تهوع اور
vomiting agent عامل تهوع اور
wamble احساس تهوع کردن
nauseate حالت تهوع دست دادن
nauseated حالت تهوع دست دادن
nauseates حالت تهوع دست دادن
carsickness تهوع در اثر بودن در اتومبیل
nauseant دارو و یا چیزدیگری که تهوع اورد
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
i sickened at the sight از دیدن ان حال تهوع بمن دست داد
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
wears خوردگی
wear خوردگی
chafing خوردگی
chafes خوردگی
corrosion خوردگی
chafe خوردگی
corrsion خوردگی
erosion خوردگی
abrasions خوردگی
abrasion خوردگی
erosion-corrosion خوردگی
induration پینه خوردگی
rancidity باد خوردگی
intercrystalline corrosion خوردگی کریستالی
ruga تاب خوردگی
queasiness بهم خوردگی
inurement پینه خوردگی
turmoil بهم خوردگی
kink پیچ خوردگی
rugosity چروک خوردگی
crossing out قلم خوردگی
twisting پیچ خوردگی
indisposedness بهم خوردگی
surface corrosion خوردگی سطحی
galvanic corrosion خوردگی گالوانیکی
folium چین خوردگی
fissuration ترک خوردگی
twist پیچ خوردگی
fraction ترک خوردگی
twists پیچ خوردگی
erosion corrosion خوردگی- فرسودگی
electrolytic corrosion خوردگی الکترولیتی
electrochemical corrosion خوردگی الکتروشیمیایی
graphitic corrosion خوردگی گرافیتی
corrosive action اثر خوردگی
torsion پیچ خوردگی
backfall زمین خوردگی
wrinkling چین خوردگی
wrinkles چین خوردگی
wrinkle چین خوردگی
pliature چین خوردگی
fractions ترک خوردگی
cancellation قلم خوردگی
ricks پیچ خوردگی
ricking پیچ خوردگی
ricked پیچ خوردگی
cracking ترک خوردگی
muss بهم خوردگی
rick پیچ خوردگی
vermiculation کرم خوردگی
folding چین خوردگی
uneasiness بهم خوردگی
shrinkage چروک خوردگی
collission بهم خوردگی
screw پیچ خوردگی
screws پیچ خوردگی
disbandment برهم خوردگی
indispositions بهم خوردگی مزاج
corrosion pit فرورفتگی در اثر خوردگی
indisposition بهم خوردگی مزاج
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
caries کرم خوردگی دندان
folding test ازمایش چین خوردگی
anticorrosive protection حفافت در برابر خوردگی
bending over test ازمایش چین خوردگی
disorderliness اختلال بهم خوردگی
hot crack ترک خوردگی گرم
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
stress corrosion خوردگی در اثر تنش
amusements فریب خوردگی پذیرایی
deception حیله فریب خوردگی
revolt بهم خوردگی انقلاب
revolts بهم خوردگی انقلاب
fold چین خوردگی زمین
cavities کرم خوردگی دندان
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
deceptions حیله فریب خوردگی
trainsick دچاربهم خوردگی حال
turns پیچ خوردگی قرقره
turn پیچ خوردگی قرقره
worm hole جای کرم خوردگی
folds چین خوردگی زمین
amusement فریب خوردگی پذیرایی
folded چین خوردگی زمین
cavity کرم خوردگی دندان
corrosion control جلوگیری و کنترل خوردگی
cross folding test ازمایش چین خوردگی عرضی
upset _ برهم زنی بهم خوردگی
stainless steel فولاد مقاوم در برابر خوردگی
cold cracking ترک خوردگی فلز سرد
wear فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
wears فرسایش خوردگی جنگ افزارها
corrosion resistant مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
carsick مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
structural damage خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
varus پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
monel الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
airsick مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
windage پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
crevice corrosion خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
damask سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
passivating پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
plasma plating ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
pitting corrosion سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
high tides مد دریا
high tide مد دریا
at sea در دریا
asea به دریا
asea در دریا
high water line خط مد دریا
channel دریا
acajou دریا
benthos ته دریا
sea دریا
holm دریا
high water مد دریا
sea foam کف آب دریا
ocean foam کف آب دریا
beach foam کف آب دریا
spume کف آب دریا
seas دریا
lough اب دریا
meerschaum کف دریا
meerscham کف دریا
bree دریا
ground کف دریا
cuttle bone کف دریا
cuttlebone کف دریا
sea foam کف دریا
sea froth کف دریا
sepiolite کف دریا
d.j.'s locker ته دریا
on the sea دریا
floods رو د دریا
the deep دریا
waterscape اب دریا
mere دریا
merest دریا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com