Total search result: 203 (17 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
undertake |
توافق برای انجام کاری |
undertaken |
توافق برای انجام کاری |
undertakes |
توافق برای انجام کاری |
|
|
Other Matches |
|
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
concerted action |
عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند |
board of conciliation |
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند |
busied |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busier |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busies |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busiest |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busy |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
busying |
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست |
sit tight <idiom> |
صبور برای انجام کاری |
potential <adj.> |
[توانایی برای انجام کاری] |
decisions |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
authorising |
اجازه دادن برای انجام کاری |
helps |
روش آسانتر برای انجام کاری |
techniques |
روش با مهارت برای انجام کاری |
technique |
روش با مهارت برای انجام کاری |
to invite somebody to do something |
کسی را برای انجام کاری فراخواندن |
authorizing |
اجازه دادن برای انجام کاری |
authorize |
اجازه دادن برای انجام کاری |
authorises |
اجازه دادن برای انجام کاری |
invoking |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
invokes |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
help |
روش آسانتر برای انجام کاری |
invoked |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
invoke |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
helped |
روش آسانتر برای انجام کاری |
decision |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن برای انجام کاری |
bars |
توقف کسی برای انجام کاری |
turn out <idiom> |
رفتن برای دیدن یا انجام کاری |
bar |
توقف کسی برای انجام کاری |
get one's own way <idiom> |
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی |
overslaugh |
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر |
authorises |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorising |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorize |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorizing |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
to make an effort to do something |
تلاش کردن برای انجام دادن کاری |
to try hard to do something |
تقلا کردن برای انجام دادن کاری |
keep after <idiom> |
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری. |
covenantor |
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری |
twist one's arm <idiom> |
مجبور کردن شخص برای انجام کاری |
go in for <idiom> |
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری |
talk into <idiom> |
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن |
freedoms |
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت |
to pause |
[برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن |
beside one's self <idiom> |
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری |
egg (someone) on <idiom> |
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری |
freedom |
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت |
server |
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد |
make it up to someone <idiom> |
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی |
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> |
چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری] |
chord keying |
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری |
for next to nothing <idiom> |
چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری] |
to sign up for something |
نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی] |
elapsed time |
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند |
quantum meruit |
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد |
naive user |
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
liquidated damages |
خسارت عدم انجام تعهد مقطوع که بین متعاهدین مورد توافق قرارگیرد |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
robot |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
robots |
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
approval |
توافق برای استفاده از چیزی |
actions |
انجام کاری |
action |
انجام کاری |
to stop [doing something] |
ایستادن [از انجام کاری] |
achieved |
موفقیت در انجام کاری |
achieve |
موفقیت در انجام کاری |
sleeping |
پیش از انجام کاری |
about to do something <idiom> |
درحال انجام کاری |
achieves |
موفقیت در انجام کاری |
capable |
توانایی انجام کاری |
sleep |
پیش از انجام کاری |
mode of execution |
روش انجام کاری |
achieving |
موفقیت در انجام کاری |
mind to do a thing |
اماده انجام کاری |
authority |
توانایی انجام کاری |
sleeps |
پیش از انجام کاری |
exchange of notes |
نوعی ازموافقتهای سیاسی است که به وسیله مبادله اسنادی بامضمون واحد و حاوی مواردو مطالب مورد توافق طرفین متبادلین انجام میشود |
chip |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
to intend to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
To do something hurriedly . |
کاری را با عجاله انجام دادن |
to stop [doing something] |
توقف کردن [از انجام کاری] |
To do something on the sly (in secret). |
کاری را پنهان انجام دادن |
loads |
کاری که باید انجام شود |
load |
کاری که باید انجام شود |
To do something with ease(easily). |
کاری را به آسانی انجام دادن |
We don't do things by half-measures. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
to be about to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to propose to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to be looking to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to intend to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
having |
باعث انجام کاری شدن |
cinch |
کاری که با سهولت انجام شود |
terrorizing |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorizes |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorized |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorize |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorising |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorises |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorised |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
chips |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
To take ones time over something . to do something with deliberation |
کاری را سر صبر انجام دادن |
capability |
قادر به انجام کاری بودن |
have |
باعث انجام کاری شدن |
to propose to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
to be looking to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
authorization |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
authorisations |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
We don't do things by halves. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
to be about to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
spadework |
کاری که با بیل انجام میدهند |
We don't do things halfway. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
do something to one's hearts's content |
کاری را حسابی انجام دادن |
supererogation |
انجام کاری بیش از حد وفیفه |
make one's bed and lie in it <idiom> |
مسئول انجام کاری بودن |
to propose to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to be looking to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
take one's time <idiom> |
انجام کاری بدون عجله |
take the plunge <idiom> |
بادروغ کاری را انجام دادن |
take turns <idiom> |
انجام کاری با همکاری یکدیگر |
to intend to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to do a good job |
کاری را خوب انجام دادن |
wit's end <idiom> |
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند |
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] |
کاری را ناقص انجام ندادن |
backlogs |
کاری که باید انجام شود |
(have the) cheek to do something <idiom> |
با گستاخی کاری را انجام دادن |
to mean to do something |
منظور انجام کاری را داشتن |
to aim to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
dead set against something <idiom> |
کاملا مصمم در انجام کاری |
To do something on ones own . |
سر خود کاری را انجام دادن |
plods |
بازحمت کاری را انجام دادن |
the way of doing something |
به روشی کاری را انجام دادن |
plodding |
بازحمت کاری را انجام دادن |
plodded |
بازحمت کاری را انجام دادن |
plod |
بازحمت کاری را انجام دادن |
do something rash <idiom> |
بی فکر کاری را انجام دادن |
backlog |
کاری که باید انجام شود |
planning |
سازماندهی نحوه انجام کاری |
raise Cain <idiom> |
کمک ،کاری انجام دادن |
slur |
باعجله کاری را انجام دادن |
slurred |
باعجله کاری را انجام دادن |
chicken out <idiom> |
از ترس کاری را انجام ندادن |
slurring |
باعجله کاری را انجام دادن |
slurs |
باعجله کاری را انجام دادن |
feel up to (do something) <idiom> |
توانایی انجام کاری رانداشتن |
fall over oneself <idiom> |
کاملا مشتاق انجام کاری |
opens |
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد |
opened |
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد |
open |
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد |
labor of love <idiom> |
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول |
serviced |
توافق برای سرویس یک قطعه توسط مهندس در صورت خرابی آن |
service |
توافق برای سرویس یک قطعه توسط مهندس در صورت خرابی آن |
null |
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد |
get away with something <idiom> |
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد |
To meet a deadline . |
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن |
give free rein to <idiom> |
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن |
at the elventh hour |
دقیقه نود کاری انجام دادن |
swim against the tide/current <idiom> |
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن |
to do a thing with f. |
کاری رابه اسانی انجام دادن |
operation |
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد |
to be in a position to do something |
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند |
To do something expediently. |
از روی سیاست کاری را انجام دادن |
to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
to do a thing ina corner |
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن |
get around to <idiom> |
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن |
forcing |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
to undertake to do something |
رسما متعهد به انجام کاری شدن |
beat someone to the punch (draw) <idiom> |
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن |
alternatives |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
forces |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
see to (something) <idiom> |
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن |
facility |
قادر به انجام کاری به سادگی بودن |
taskwork |
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود |
set the world on fire <idiom> |
کاری فوق العاده انجام دادن |
To put ones heart and soul into a job . |
باتمام وجود کاری را انجام دادن |
brushwork |
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود |
alternative |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
to invite somebody to do something |
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن |
force |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
go (someone) one better <idiom> |
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن |
head start <idiom> |
کاری را قبل از بقیه انجام دادن |
to goad somebody doing something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
to goad somebody into something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
see to it <idiom> |
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن |
shove down one's throat <idiom> |
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد |
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> |
آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |
blankest |
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد |
perfunctoriness |
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند |
to key up any to do s.th. <idiom> |
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن |
to be about to do something <idiom> |
نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |