English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
arbitration agreement توافق بر حکمیت
Other Matches
We have agreed in princeple . درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
arbitrage حکمیت
arbitration حکمیت
umpirage حکمیت
umpires حکمیت داوری
umpiring حکمیت داوری
umpireship داوری حکمیت
arbitrating حکمیت کردن
arbitrates حکمیت کردن
arbitrated حکمیت کردن
arbitrate حکمیت کردن
umpire حکمیت داوری
umpired حکمیت داوری
arbitration نتیجهء حکمیت
arbitration award فتوی حکمیت
awards رای حکمیت
awarding رای حکمیت
awarded رای حکمیت
arbitral مربوط به حکمیت
award رای حکمیت
arbitration clause شرط حکمیت
arbitratrix زن حکمیت کننده
arbitral award فتوای حکمیت
appeal to arbitration رجوع به حکمیت
arbitration رای بطریق حکمیت
to apply to the court of arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
to have recourse to arbitration به دادگاه حکمیت رجوع کردن [حقوق]
concord توافق
accommodations توافق
concerts توافق
rapport توافق
to come to an understanding توافق
maladapted بی توافق
commensurability توافق
consistency توافق
concert توافق
conciliation توافق
agreements توافق
commensurableness توافق
agreement توافق
adaptations توافق
concent توافق
adaptation توافق
accommodation توافق
coincidences توافق
coincidence توافق
analogies توافق
band توافق
bands توافق
settlements توافق
keeping توافق
accord توافق
analogy توافق
accorded توافق
accords توافق
concurrence توافق
consent توافق
consented توافق
consenting توافق
consents توافق
settlement توافق
harmonometer توافق سنج
adaption توافق سازش
compromiser توافق کار
adaptiveness قوه توافق
agreement coefficient ضریب توافق
agreement of arguments توافق نشانوندها
give-and-take آماده به توافق
plea agreement توافق مدافعه
collective agreement توافق جمعی
basic agreement توافق اولیه
reciprocal agreement توافق دو جانبه
speaking with prosecutor توافق باشاکی
synesis توافق معانی
outline agreement توافق اولیه
unilateral agreement توافق یک جانبه
skeleton agreement توافق اولیه
master agreement توافق اولیه
frame agreement توافق اولیه
understandings توافق تظر
mutual agreement توافق طرفین
maladaptation عدم توافق
inharmoniousness عدم توافق
conconancy توافق صدا
concordat توافق دوستانه
conformable قابل توافق
conformation سازش توافق
consistence توافق سازگاری
consonance توافق صدا
correspondence principle اصل توافق
disconformity عدم توافق
discordance عدم توافق
dissidence عدم توافق
his painting lacked repose نقاشی وی توافق
inadaptable توافق ندادنی
inconsonantly باعدم توافق
reach an agreement به توافق رسیدن
adaptableness قابلیت توافق
accompt سازگاری توافق
adhesion همبستگی توافق
consensus توافق عام
maladjustments عدم توافق
maladjusted بی توافق دژسازگار
consistency توافق سازگاری
breach خطای رد یک توافق
breached خطای رد یک توافق
breaches خطای رد یک توافق
adaptable قابل توافق
adaptations توافق سازش
adaptation توافق سازش
understanding توافق تظر
maladjustment عدم توافق
adaptability توافق سازگاری
deal توافق تجاری
accordance وفق توافق
disagreements عدم توافق
disagreement عدم توافق
modus vivendi توافق موقت
deals توافق تجاری
disparity عدم توافق
disparities عدم توافق
approve توافق در مورد چیزی
approves توافق در مورد چیزی
discordantly از روی عدم توافق
adaptability قابلیت توافق و سازش
inconsonance عدم توافق ناهماهنگی
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
plea bargain توافق مدافعه [حقوق]
variance مغایرت عدم توافق
approving توافق در مورد چیزی
compromising توافق مصالحه کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
compromise توافق مصالحه کردن
consensus توافق ورضایت عمومی
settlements حل و فصل توافق بنگاه
settlement حل و فصل توافق بنگاه
abidance رفتار برطبق توافق
odds عدم توافق مغایرت
agreements معاهده و مقاطعهء توافق
master agreement چهارچوب توافق [حقوق]
conventionalization توافق با ایین و رسوم
basic agreement چهارچوب توافق [حقوق]
skeleton agreement چهارچوب توافق [حقوق]
agreement معاهده و مقاطعهء توافق
outline agreement چهارچوب توافق [حقوق]
compromises توافق مصالحه کردن
frame agreement چهارچوب توافق [حقوق]
out of court settlement توافق بدون محکمه [حقوق]
approval توافق برای استفاده از چیزی
agreement on partial payments توافق در پرداخت های قسطی
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
breaks خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
to settle out of court به توافق رسیدن خارج از دادگاه
acclimatation توافق بااب و هوای یک محیط
discommend با عدم توافق چیزی گفتن
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
collusion توافق میان فروشندگان یک کالا
undertake توافق برای انجام کاری
adequateness توافق داشتن متفق بودن
acclimatization توافق بااب و هوای یک محیط
contract note سند مقاطعه توافق نامه
adhere توافق داشتن متفق بودن
inadaptability عدم قابلیت توافق ناسازگاری
adhered توافق داشتن متفق بودن
adheres توافق داشتن متفق بودن
adhering توافق داشتن متفق بودن
inadaptable غیر قابل توافق ناسازگار
private treaty معامله کالا یا توافق فروشنده وخریدار
argument بحث در باره چیزی بدون توافق
agreed value policy بیمه نامه با ارزش توافق شده
pre آنچه قبلا توافق شده است
pre- آنچه قبلا توافق شده است
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
arguments بحث در باره چیزی بدون توافق
presentation layer کدها و تقاضاهای شروع و خاتمه اتصال توافق می :ند
plea deal [between Prosecution and Defense] توافق مدافعه [بین دادستان و وکیل دفاع]
unless otherwise agreement مگر به ترتیب دیگری توافق شده باشد
deal قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deals قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
nodded تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
fashionableness توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
nod تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nods تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nodding تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
service توافق برای سرویس یک قطعه توسط مهندس در صورت خرابی آن
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
serviced توافق برای سرویس یک قطعه توسط مهندس در صورت خرابی آن
combination توافق بین دو یا چند موسسه به منظور دست یافتن به بهره بیشتر
exchange of instruments of ratification مبادله اسناد دال بر تصدیق وتصویب موضوع مورد توافق یا تصویب معاهده
liquidated damages خسارت عدم انجام تعهد مقطوع که بین متعاهدین مورد توافق قرارگیرد
normalize ذخیره و نمایش اعداد به صورت از پیش توافق شده برای تامین حداکثر دقت
protocols سیگنال ها و کدها و قوانین از پیش توافق شده , برای تبادل داده بین سیستم ها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com