Dictiornary-Farsi | توافق حاصل کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (28 milliseconds)

English	Persian
come to an agreement	توافق حاصل کردن


Search result with all words

to come to an agreement	یکدل شدن توافق حاصل کردن
Other Matches

We have agreed in princeple .	درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
submarginal land	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
enewal of contract by tacit agreement	تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
affording	حاصل کردن
afford	حاصل کردن
afforded	حاصل کردن
acquire	حاصل کردن
getting	حاصل کردن
gets	حاصل کردن
affords	حاصل کردن
get	حاصل کردن
compromises	توافق مصالحه کردن
compromising	توافق مصالحه کردن
compromise	توافق مصالحه کردن
sterilizes	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize	بی بار یا بی حاصل کردن
acquires	حاصل کردن اندوختن
acquiring	حاصل کردن اندوختن
sheer	انحراف حاصل کردن
sterilised	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises	بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom>	نتیجه بد حاصل کردن
look in on <idiom>	تماس حاصل کردن
hold out <idiom>	حاصل شدن ،تقدیر کردن
osculate	تماس نزدیک حاصل کردن
harvested	حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest	حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests	حاصل درو کردن وبرداشتن
do wonders <idiom>	نتیجه عالی حاصل کردن
generates	حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating	حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated	مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated	حاصل کردن تولید نیرو کردن
generate	حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates	مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicate	مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
brushes	تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets	حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get	حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting	حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brush	تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
nodded	تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nod	تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nodding	تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nods	تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
lime light	روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
getting	حاصل کردن تحصیل کردن
gets	حاصل کردن تحصیل کردن
get	حاصل کردن تحصیل کردن
skimmed	سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims	سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim	سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
bituminous paint	رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
settlement	توافق
maladapted	بی توافق
adaptations	توافق
band	توافق
coincidence	توافق
commensurability	توافق
adaptation	توافق
bands	توافق
consenting	توافق
consented	توافق
consent	توافق
accommodation	توافق
accommodations	توافق
consents	توافق
conciliation	توافق
rapport	توافق
to come to an understanding	توافق
accord	توافق
settlements	توافق
accords	توافق
analogy	توافق
concord	توافق
keeping	توافق
accorded	توافق
concent	توافق
concert	توافق
concerts	توافق
analogies	توافق
coincidences	توافق
consistency	توافق
agreement	توافق
concurrence	توافق
agreements	توافق
commensurableness	توافق
yield	حاصل
outcome	حاصل
outcomes	حاصل
outgrwth	حاصل
yielded	حاصل
yields	حاصل
resulting	حاصل
infertile	بی حاصل
nonproductive	بی حاصل
upshot	حاصل
fruitage	حاصل
resume	حاصل
barren <adj.>	بی حاصل
unutilized	بی حاصل
products	حاصل
resumes	حاصل
perquisites	حاصل
outgrowth	حاصل
adnate	حاصل
perquisite	حاصل
resumed	حاصل
resulted	حاصل
resuming	حاصل
payoffs	حاصل
payoff	حاصل
unfruitful	بی حاصل
product	حاصل
result	حاصل
desolate <adj.>	بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.>	بی حاصل
deserted <adj.>	بی حاصل
bleak <adj.>	بی حاصل
adhesion	همبستگی توافق
adaptable	قابل توافق
accompt	سازگاری توافق
consensus	توافق عام
agreement of arguments	توافق نشانوندها
agreement coefficient	ضریب توافق
synesis	توافق معانی
modus vivendi	توافق موقت
accordance	وفق توافق
disparity	عدم توافق
breach	خطای رد یک توافق
disparities	عدم توافق
deal	توافق تجاری
understandings	توافق تظر
breached	خطای رد یک توافق
mutual agreement	توافق طرفین
collective agreement	توافق جمعی
consistency	توافق سازگاری
compromiser	توافق کار
conconancy	توافق صدا
concordat	توافق دوستانه
adaptation	توافق سازش
breaches	خطای رد یک توافق
maladjusted	بی توافق دژسازگار
conformable	قابل توافق
his painting lacked repose	نقاشی وی توافق
conformation	سازش توافق
speaking with prosecutor	توافق باشاکی
plea agreement	توافق مدافعه
adaptations	توافق سازش
correspondence principle	اصل توافق
dissidence	عدم توافق
harmonometer	توافق سنج
arbitration agreement	توافق بر حکمیت
disagreements	عدم توافق
consonance	توافق صدا
adaptableness	قابلیت توافق
inadaptable	توافق ندادنی
adaption	توافق سازش
reciprocal agreement	توافق دو جانبه
disagreement	عدم توافق
adaptiveness	قوه توافق
reach an agreement	به توافق رسیدن
unilateral agreement	توافق یک جانبه
adaptability	توافق سازگاری
maladaptation	عدم توافق
skeleton agreement	توافق اولیه
give-and-take	آماده به توافق
maladjustment	عدم توافق
master agreement	توافق اولیه
disconformity	عدم توافق
frame agreement	توافق اولیه
understanding	توافق تظر
discordance	عدم توافق
basic agreement	توافق اولیه
inconsonantly	باعدم توافق
deals	توافق تجاری
inharmoniousness	عدم توافق
maladjustments	عدم توافق
consistence	توافق سازگاری
outline agreement	توافق اولیه
productions	حاصل دادن
partial products	حاصل ضربهای جز
sums	حاصل جمع
sum	حاصل جمع
heir	ارث بر حاصل
products	حاصل ضرب
karma	حاصل کردارانسان
production	حاصل دادن
product	حاصل حاصلضرب
gleby	حاصل خیز
proceeds	حاصل فروش
products	حاصل حاصلضرب
emblements	حاصل زمین
redemption yield	حاصل بازخرید
product	حاصل ضرب
paper blockade	محاصره بی حاصل
earning yield	حاصل عواید