English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
adhere توافق داشتن متفق بودن
adhered توافق داشتن متفق بودن
adheres توافق داشتن متفق بودن
adhering توافق داشتن متفق بودن
adequateness توافق داشتن متفق بودن
Other Matches
hang together متفق بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
We have agreed in princeple . درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
suspecting شک داشتن مظنون بودن
suspect شک داشتن مظنون بودن
suspects شک داشتن مظنون بودن
love عشق داشتن عاشق بودن
to have an interest [in] سهم داشتن [شریک بودن] [در]
tend متمایل بودن به گرایش داشتن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
abounds زیاد بودن وفور داشتن
required نیاز داشتن لازم بودن
require نیاز داشتن لازم بودن
loved عشق داشتن عاشق بودن
loves عشق داشتن عاشق بودن
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
matters مهم بودن اهمیت داشتن
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
mattering مهم بودن اهمیت داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
mattered مهم بودن اهمیت داشتن
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
matter مهم بودن اهمیت داشتن
tends متمایل بودن به گرایش داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
tended متمایل بودن به گرایش داشتن
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
tending متمایل بودن به گرایش داشتن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
finger in the pie <idiom> دست داشتن ،مسئول بودن
dominates حکمفرما بودن تسلط داشتن
undulate تموج داشتن موجدار بودن
undulates تموج داشتن موجدار بودن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
deserve لایق بودن استحقاق داشتن
undulated تموج داشتن موجدار بودن
deserve سزاوار بودن شایستگی داشتن
dominated حکمفرما بودن تسلط داشتن
sites قرار داشتن مستقر بودن
sited قرار داشتن مستقر بودن
to have patience شکیبا بودن صبر داشتن
deserves سزاوار بودن شایستگی داشتن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
dominate حکمفرما بودن تسلط داشتن
abounded زیاد بودن وفور داشتن
site قرار داشتن مستقر بودن
may توانایی داشتن قادر بودن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
abounding زیاد بودن وفور داشتن
deserves لایق بودن استحقاق داشتن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
equivalent همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
to be together with somebody با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
To be in the ring (arena). تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
equivalents همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
overpoise مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
outclassing دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclasses دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
to wobble [rotate unevenly] لنگ بودن [تاب داشتن] [به طور نامنظم چرخیدن] [اصطلاح روزمره]
outclass دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
confederate متفق
confederates متفق
united متفق
at one متفق
allied متفق
confederates متفق موتلف
unanimous متفق الرای
unanimous متفق القول
unite متفق کردن
confederates متفق کردن
uniting متفق کردن
confederate متفق کردن
confederate متفق موتلف
unites متفق کردن
confederate متفق کردن یا شدن
confederates متفق کردن یا شدن
fraternised برادری کردن متفق ساختن
fraternising برادری کردن متفق ساختن
fraternizing برادری کردن متفق ساختن
fraternizes برادری کردن متفق ساختن
fraternized برادری کردن متفق ساختن
fraternize برادری کردن متفق ساختن
fraternises برادری کردن متفق ساختن
shimmered روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmer روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
stand by <idiom> پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
bands توافق
settlements توافق
band توافق
conciliation توافق
accommodation توافق
adaptation توافق
settlement توافق
agreements توافق
consistency توافق
analogies توافق
agreement توافق
accommodations توافق
concerts توافق
to come to an understanding توافق
concord توافق
adaptations توافق
analogy توافق
concert توافق
commensurableness توافق
consenting توافق
consented توافق
consent توافق
coincidences توافق
coincidence توافق
maladapted بی توافق
concent توافق
rapport توافق
commensurability توافق
consents توافق
accorded توافق
accord توافق
accords توافق
concurrence توافق
keeping توافق
maladaptation عدم توافق
adhesion همبستگی توافق
dissidence عدم توافق
reach an agreement به توافق رسیدن
unilateral agreement توافق یک جانبه
mutual agreement توافق طرفین
disconformity عدم توافق
discordance عدم توافق
master agreement توافق اولیه
understanding توافق تظر
understandings توافق تظر
modus vivendi توافق موقت
maladjustment عدم توافق
adaptation توافق سازش
maladjustments عدم توافق
deal توافق تجاری
inadaptable توافق ندادنی
inconsonantly باعدم توافق
outline agreement توافق اولیه
adaptability توافق سازگاری
inharmoniousness عدم توافق
skeleton agreement توافق اولیه
deals توافق تجاری
adaptations توافق سازش
harmonometer توافق سنج
maladjusted بی توافق دژسازگار
his painting lacked repose نقاشی وی توافق
give-and-take آماده به توافق
basic agreement توافق اولیه
frame agreement توافق اولیه
consistency توافق سازگاری
correspondence principle اصل توافق
disagreements عدم توافق
speaking with prosecutor توافق باشاکی
disparity عدم توافق
disparities عدم توافق
disagreement عدم توافق
reciprocal agreement توافق دو جانبه
consensus توافق عام
compromiser توافق کار
conconancy توافق صدا
adaptable قابل توافق
arbitration agreement توافق بر حکمیت
accordance وفق توافق
collective agreement توافق جمعی
plea agreement توافق مدافعه
breaches خطای رد یک توافق
breached خطای رد یک توافق
accompt سازگاری توافق
breach خطای رد یک توافق
adaption توافق سازش
adaptiveness قوه توافق
agreement coefficient ضریب توافق
agreement of arguments توافق نشانوندها
synesis توافق معانی
concordat توافق دوستانه
consonance توافق صدا
consistence توافق سازگاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com