English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
capacities توان حیطه کار ماشین
capacity توان حیطه کار ماشین
Other Matches
capacity range حیطه توان
milk disk دیسک انتقال داده از ماشین کوچک به کامپیوتر بزرگتر. که توان پردازش بیشتر دارد
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
domain حیطه
domains حیطه
scope حیطه
compass حیطه
range حیطه
ranged حیطه
ranges حیطه
rating توان نامی توان قدرت
ratings توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
sales area حیطه فروش
scope حیطه عمل
zone حیطه محدوده
visual range حیطه دید
zones حیطه محدوده
gamut حدود حیطه
magnitude حیطه عمل
measuring range حیطه سنجش
spectrum حیطه عمل
scope of coverage حیطه پوشش
boom swing حیطه نوسان
frequency region حیطه فرکانس
frequency coverage حیطه فرکانس
capacity range حیطه فرفیت
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
to come within the scope of a contract در حیطه یک قرارداد بودن
frequency range حیطه فرکانس نامی
long wave range حیطه موج بلند
aptitude area حیطه قابلیت افراد
low frequency range حیطه فرکانس پایین
aptitude area حدودشایستگی افراد حیطه شایستگی
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
self binder ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
universal نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed . نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
machinists ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinist ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
cybernetics مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machines 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined ماشین کردن با ماشین رفتن
machine 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machines ماشین کردن با ماشین رفتن
faxed مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
fax مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxes مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxing مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
cross compiler کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
disassembler برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
double column vertical boring mill ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
assemble ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembler یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
the machine is in operation ماشین در گردش است ماشین دایر است
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
d.c. machine ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
automated teller machine ماشین سخنگوی خودکار ماشین تحویل خودکار
p توان
powers توان
potential توان
isoelectric هم توان
capacitance توان
equipotent هم توان
power توان
oligotrophic کم توان
powered توان
powering توان
ambidextrous دو سو توان
exponents توان
ambidextral دو سو توان
exponent توان
high-powered پر توان
vigour توان
vim توان
potency توان
throughput توان
low power توان کم
vigor توان
Jacquard loom ماشین بافندگی ژاکارد [این ماشین جهت بافت فرش های ماشینی و یا پارچه های رنگی استفاده می شود که رنگ های بکار رفته در نقش و طرح فرش را توسط صفحه مقوائی سوراخ دار و یا همان نقشه ژاکارد کنترل می کنند.]
real power توان موثر
received power توان دریافتی
ratings سنجش توان
true power توان حقیقی
paced حفظ توان
reactive power توان هرز
reactive power توان واکنشی
reactive power توان راکتیو
exponent توان [ریاضی]
reactive volt amperes توان هرز
electric power توان برقی
reactor output توان راکتور
real power توان حقیقی
rating سنجش توان
potency توان جنسی
resolution power توان تفکیک
sounp power توان صوتی
input توان ورودی
input توان اولیه
inputted توان ورودی
inputted توان اولیه
microcomputer کامپیوتر کم توان
h.p. توان اسب
heating power توان حرارتی
fluctuating power توان نوشی
flexural strength توان خمشی
motor output توان موتور
engine performance توان موتور
thermal power توان حرارتی
tensile strength توان کششی
recruitment توان گیری
explosive power توان انفجاری
omnipotent همه توان
exponentiation به توان رساندن
rehabilitation توان بخشی
engine rating توان موتور
power circuit مدار توان
complex power توان مختلط
complex power توان موهومی
compression strength توان فشاری
connected load توان اتصال
constant power توان ثابت
constant power توان دائمی
cosine meter توان سنج
purchasing power توان خرید
apparent power توان فاهری
physical medicine طب توان بخشی
power level indicator توان نما
valence توان ارزش
potential energy نهان توان
simple circuit مدار توان
power endurance توان استقامت
biological potential توان زیستی
power factor ضریب توان
brake horsepower توان مفید
horsepower توان اسب
power function تابع توان
power level تراز توان
power loss اتلاف توان
wattmeter توان سنج
useful power توان مفید
aerobic power توان هوازی
effective power توان موثر
active power توان موثر
puissance توان قدرت
true power توان واقعی
rated output توان نامی
circuit breaking capacity توان قطع
true power توان متوسط
vector power توان برداری
dynomometer توان سنج
output power توان خروجی
wattless power توان هرز
out put توان دستگاهها
discriminating power توان افتراق
dispersive power توان پاشندگی
pace حفظ توان
power output توان خروجی
albedo توان بازتاب
paces حفظ توان
powered توان برقی
powers توان نیرو
power توان نیرو
powers قوه یا توان
increase of output افزایش توان
maximum available powere توان حداکثر
indicated horsepower توان فاهری
interference power توان پارازیت
wattles power توان کور
light output ratio توان نور
throughput توان عملیاتی
cubes توان سوم
powered قوه یا توان
powered توان نیرو
power قوه یا توان
powering توان نیرو
cube توان سوم
powering توان برقی
powering قوه یا توان
power توان برقی
idle power توان کور
micro کامپیوتر کم توان
i. and evdevolution توان یابی
i^ r loss اتلاف توان
instantaneous power توان لحظهای
low power توان کوچک
micros کامپیوتر کم توان
input power توان ورودی
horse power توان موتور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com