English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
effective through put توان عملیاتی موثر
Other Matches
throughput توان عملیاتی
effective power توان موثر
active power توان موثر
real power توان موثر
rated through put ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
current operating allowance سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
ratings توان نامی توان قدرت
rating توان نامی توان قدرت
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
operational عملیاتی
operational code کد عملیاتی
operations code کد عملیاتی
operating عملیاتی
operation code کد عملیاتی
operations code رمز عملیاتی
operating expenses مخارج عملیاتی
operating loss زیان عملیاتی
operating profit سود عملیاتی
operating staff کارمندان عملیاتی
operating speed سرعت عملیاتی
operating cost مخارج عملیاتی
operating ratio نسبت عملیاتی
staging area منطقه عملیاتی
operating ratio نرخ عملیاتی
preoperational پیش عملیاتی
operationalism عملیاتی نگری
operation annexes پیوستهای عملیاتی
operation map نقشه عملیاتی
operational headquarters ستاد عملیاتی
operational environment محیط عملیاتی
operational definition تعریف عملیاتی
operational costs هزینههای عملیاتی
operation research پژوهش عملیاتی
operation order دستور عملیاتی
operational problems مسائل عملیاتی
operational readiness امادگی عملیاتی
operational route جاده عملیاتی
operating temperature دمای عملیاتی
operational route مسیر عملیاتی
operational reserve ذخیره عملیاتی
operational reserve احتیاط عملیاتی
endurance برد عملیاتی
operating weight وزن عملیاتی
operational research تحقیق عملیاتی
operation overlay کالک عملیاتی
operating cost هزینه عملیاتی
incidents حادثه عملیاتی
mission load اماد عملیاتی
action parameters پارامترهای عملیاتی
flowchart شمای عملیاتی
functional specification مشخصه عملیاتی
incident حادثه عملیاتی
elements عنصر عملیاتی
operating budget بودجه عملیاتی
element عنصر عملیاتی
component operation عناصر عملیاتی
concept of operation تدبیر عملیاتی
cruising range برد عملیاتی
operational management مدیریت عملیاتی
operational performance category امادگی عملیاتی از طبقه
functional units of a computer واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
fleet operating base پایگاه عملیاتی ناوگان
operational weapon جنگ افزار عملیاتی
actions کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
operational performance category طبقه امادگی عملیاتی
action کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
scheme of command طرح عملیاتی یکان
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
operational command فرماندهی از نظر عملیاتی
radius of action برد عملیاتی هواپیما
mission load بار مبنای عملیاتی
commander's concept تدبیر عملیاتی فرمانده
operational amplifier تقویت کننده عملیاتی
base of operations پایگاه عملیاتی مبنای عملیات
zeroed out غیر عملیاتی شدن یکان
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
game cycle دورههای عملیاتی بازی جنگ
chop تعویض کنترل عملیاتی یکانها
chopped تعویض کنترل عملیاتی یکانها
sops رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
alternate escort operating base پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
sop رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
present work عملیاتی که اکنون انجام شده است
change of operation control تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
sequential عملیاتی که یکی پس از دیگری اجرا می شوند
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
routing عملیاتی که درحین مسیریابی پیام انجام می شوند
radiological operations عملیاتی که در ان از موادرادیواکتیو استفاده میشود عملیات رادیولوژیک
monadic مربوط است به عملیاتی که فقط از یک اپراند استفاده میکند
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
weighty موثر
operant موثر
weightiest موثر
weightier موثر
effective موثر
live موثر
affective موثر
lived موثر
forcible موثر
feckful موثر
drastic موثر
pivotal موثر
efficient موثر
drastically موثر
effectual موثر
telling موثر
moving موثر
pithy موثر
efficacious موثر
touching موثر
forceful موثر
punchiest موثر
active موثر
climacteric <adj.> موثر
punchy موثر
fruity موثر
fruitiest موثر
fruitier موثر
impressive موثر
punchier موثر
operational موثر
affecting موثر
perficient موثر
effective output دبی موثر
sensationally احساساتی موثر
prospective موثر دراینده
driving موثر رانندگی
sensational احساساتی موثر
whiner آدم نا موثر
effective output بازداده موثر
effective output خروجی موثر
effective pitch گام موثر
effective temperature دمای موثر
effective stress تنش موثر
sledgehammer ضربت موثر
sledgehammers ضربت موثر
effective span دهانه موثر
effective size اندازه موثر
effective shear برش موثر
effective stimulus محرک موثر
effective range برد موثر
effective rainfall بارندگی موثر
effective radius شعاع موثر
effective power قدرت موثر
effective porosity تخلخل موثر
effective throat گلوگاه موثر
effective force نیروی موثر
effective field میدان موثر
active plate صفحه موثر
actual output دبی موثر
actual water income اب ورودی موثر
stunt advertising تبلیغ موثر
effective area سطح موثر
effective address آدرس موثر
an active remedy چاره موثر
effective address نشانی موثر
presses عامل موثر
press عامل موثر
clear span دهانه موثر
active material ماده موثر
effective capacity فرفیت موثر
effective diameter قطر موثر
effective demand تقاضای موثر
effective damage ضایعات موثر
effective damage خسارت موثر
moanbag آدم نا موثر
effective value جریان موثر
effective current جریان موثر
active component مولفه موثر
active current شدت موثر
effective collision برخورد موثر
active element مولفه موثر
effective charge بار موثر
effective pressure فشار موثر
penetratingly بطور موثر
namby-pamby آدم نا موثر
mollycoddle آدم نا موثر
milquetoast آدم نا موثر
weed آدم نا موثر
strikingly موثر گیرنده
affectingly بطور موثر
impressively بطور موثر
movingly بطور موثر
forcefully بطور موثر
ineffective غیر موثر
effective عامل موثر
striking موثر گیرنده
pathetic موثر احساساتی
live data داده موثر
impressiveness موثر بودن
wet آدم نا موثر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com