English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
repeimand توبیخ کردن تنبیه کردن
Other Matches
rebuke توبیخ کردن
rebuking توبیخ کردن
rebuked توبیخ کردن
chew out توبیخ کردن
rebukes توبیخ کردن
bite someone's head off <idiom> توبیخ کردن
tell off توبیخ کردن
redargue توبیخ کردن
reprehend توبیخ کردن
vituperate توبیخ کردن
rebukes توبیخ کردن سرزنش
rebuking توبیخ کردن سرزنش
keelhaul سخت توبیخ کردن
reprimand رسما" توبیخ کردن
reprimanding رسما" توبیخ کردن
reprimanded رسما" توبیخ کردن
rebuke توبیخ کردن سرزنش
rebuked توبیخ کردن سرزنش
chastising توبیخ وملامت کردن
chastise توبیخ وملامت کردن
to hall over the couls سرزنش یا توبیخ کردن
chastised توبیخ وملامت کردن
chastises توبیخ وملامت کردن
reprimands رسما" توبیخ کردن
rail نرده کشیدن توبیخ کردن
scourage تنبیه کردن
scourge تنبیه کردن
flogs تنبیه کردن
chastises تنبیه کردن
punishment تنبیه کردن
chastising تنبیه کردن
chastised تنبیه کردن
chastise تنبیه کردن
flog تنبیه کردن
flogged تنبیه کردن
castigating تنبیه کردن
castigate تنبیه کردن
castigated تنبیه کردن
castigates تنبیه کردن
fixes تنبیه کردن
fix تنبیه کردن
keelhaul سخت تنبیه کردن
rusticate با اخراج تنبیه کردن
gruel تنبیه فرسوده کردن
horsewhip شلاق زدن تنبیه کردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
penalizing تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhipped شلاق زدن تنبیه کردن
punishes تنبیه کردن گوشمال دادن
punish تنبیه کردن گوشمال دادن
horsewhipping شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhips شلاق زدن تنبیه کردن
punished تنبیه کردن گوشمال دادن
penalizes تاوان دادن تنبیه کردن
penalized تاوان دادن تنبیه کردن
cartwhip شلاق زدن تنبیه کردن
penalize تاوان دادن تنبیه کردن
penalised تاوان دادن تنبیه کردن
penalises تاوان دادن تنبیه کردن
rattan باعصای خیزران تنبیه کردن
penalising تاوان دادن تنبیه کردن
trounced سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounce سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trouncing سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounces سخت زدن بسختی تنبیه کردن
to incur a punishment تنبیه بر خود وارد اوردن سزاوار تنبیه شدن
amerce کردن تنبیه کردن
rebuked توبیخ
admonishment توبیخ
upbraiding توبیخ
rebuke توبیخ
increpation توبیخ
repeimand توبیخ
repoach توبیخ
raillery توبیخ
reprimands توبیخ
snuff توبیخ
reprimanding توبیخ
chastiesement توبیخ
vituperation توبیخ
reprimand توبیخ
rebuking توبیخ
reprimanded توبیخ
rebukes توبیخ
rail توبیخ
reprimand توبیخ رسمی
reprimands توبیخ رسمی
reprimanded توبیخ رسمی
reprimanding توبیخ رسمی
talking-to نصیحت توبیخ
reproachable قابل توبیخ
blamable شایان توبیخ
snubber توبیخ کننده
reproaching توبیخ رسوایی
reproached توبیخ رسوایی
comeuppance توبیخ بیجا
self reproof توبیخ نفس
reproach توبیخ رسوایی
reproaches توبیخ رسوایی
vituperatory توبیخ امیز
talking to نصیحت توبیخ
blameful شایان توبیخ
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
reproofs ملامت توبیخ ملایم
censurable قابل توبیخ وسرزنش
dirdum توبیخ باصدای بلند
reproof ملامت توبیخ ملایم
talking to تنبیه
punitive تنبیه گر
penalty تنبیه
penalties تنبیه
chastiesement تنبیه
castigation تنبیه
repeimand تنبیه
punishment تنبیه
come-uppance تنبیه
wite تنبیه
talking-to تنبیه
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
actionable <adj.> سزاوار تنبیه
chargeable <adj.> سزاوار تنبیه
culpable <adj.> سزاوار تنبیه
to have it تنبیه شدن
nunjudicial punishment تنبیه انضباطی
basting تنبیه باشلاق
indictable <adj.> سزاوار تنبیه
corporal punishment تنبیه بدنی
gruelling تنبیه کننده
scourge وسیله تنبیه
to kiss the rod به تنبیه تن دردادن
expiatory punishment تنبیه کفارهای
disciplinary action تنبیه انضباطی
penal <adj.> سزاوار تنبیه
communication of punishment ابلاغ تنبیه
disciplinary تنبیه انضباطی
scourage وسیله تنبیه
admonishment اخطار تنبیه
grueling تنبیه کننده
punishable <adj.> سزاوار تنبیه
poinephobia تنبیه هراسی
gruel تنبیه شدن
to have ones gruel تنبیه شدن
impunible غیر قابل تنبیه
have it coming <idiom> سزاوار تنبیه بودن
ferule گرز تنبیه باچوب
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
put someone in his or her place <idiom> تنبیه شخص به علت حرف یا رفتار بد
serve someone right <idiom> تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
I didnt have the heart to punish the kid. دلم نیامد بچه را تنبیه کنم
impo کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
I went scot - free . خیلی مفت دررفتم ( بدون جریمه یا تنبیه)
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com