Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 105 (5 milliseconds)
English
Persian
orientation
توجیه
briefing
توجیه
briefings
توجیه
rationale
توجیه
justification
توجیه
justifications
توجیه
rationalization
توجیه
comeback
توجیه
comebacks
توجیه
Other Matches
base line
خط توجیه
orienting line
خط توجیه
interpretability
قابلیت توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
economic justification
توجیه اقتصادی
justifies
توجیه کردن
economic feasibility
توجیه اقتصادی
justify
توجیه کردن
assumed orientation
توجیه فرضی
justifying
توجیه کردن
rationalization
توجیه عقلی
map orientation
توجیه نقشه
legitimises
توجیه کردن
justifiability
توجیه پذیری
justificatory
توجیه امیز
justifier
توجیه کننده
legitimized
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
legitimising
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
vindicatory
وابسته به توجیه
vindicator
توجیه کننده
vindicative
مربوط به توجیه
unwarrantable
توجیه نکردنی
self justification
توجیه خویشتن
ready room
اطاق توجیه
orienting station
ایستگاه توجیه
orienting angle
زاویه توجیه
selfjustification
توجیه خود
legtimize
توجیه کردن
legitimatize
توجیه کردن
legitimizes
توجیه کردن
vindicate
توجیه کردن
orientation
توجیه کردن
briefings
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
orienting
توجیه کردن
vindicated
توجیه کردن
vindicates
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
briefing
توجیه کردن
justifiable
قابل توجیه
justifiable
توجیه پذیر
orient
توجیه کردن
unwarranted
توجیه نکردنی
rationalises
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalised
عقلا توجیه کردن
map orientation
توجیه کردن نقشه
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalising
عقلا توجیه کردن
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com