English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
justificatory توجیه امیز
Other Matches
rat race عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
admonitory نصیحت امیز توبیخ امیز
suasive ترغیب امیز تحریک امیز
tricky خدعه امیز مهارت امیز
trickiest خدعه امیز مهارت امیز
trickier خدعه امیز مهارت امیز
incriminatory تهمت امیز اتهام امیز
antagonistic خصومت امیز رقابت امیز
expostulatory سرزنش امیز تعرض امیز
gratulant تهنیت امیز تبریک امیز
rationale توجیه
rationalization توجیه
orienting line خط توجیه
briefing توجیه
briefings توجیه
justifications توجیه
justification توجیه
comeback توجیه
comebacks توجیه
base line خط توجیه
orientation توجیه
justifies توجیه کردن
vindicate توجیه کردن
intellectualization توجیه عقلی
vindicated توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
economic feasibility توجیه اقتصادی
economic justification توجیه اقتصادی
vindicating توجیه کردن
selfjustification توجیه خود
justifiability توجیه پذیری
assumed orientation توجیه فرضی
orienting angle زاویه توجیه
orienting station ایستگاه توجیه
rationalization توجیه عقلی
map orientation توجیه نقشه
interpretability قابلیت توجیه
legtimize توجیه کردن
legitimatize توجیه کردن
justifier توجیه کننده
self justification توجیه خویشتن
legitimizing توجیه کردن
justifying توجیه کردن
orienting توجیه کردن
justify توجیه کردن
legitimised توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
orientation توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimized توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
orients توجیه کردن
orient توجیه کردن
unwarranted توجیه نکردنی
briefings توجیه کردن
vindicatory وابسته به توجیه
vindicator توجیه کننده
justifiable توجیه پذیر
unwarrantable توجیه نکردنی
justifiable قابل توجیه
ready room اطاق توجیه
briefing توجیه کردن
vindicative مربوط به توجیه
rationalised عقلا توجیه کردن
map orientation توجیه کردن نقشه
justifiable homicides قتل قابل توجیه
justifiable homicide قتل قابل توجیه
rationalized عقلا توجیه کردن
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
vindication اثبات بیگناهی توجیه
rationalizes عقلا توجیه کردن
rationalize عقلا توجیه کردن
rationalising عقلا توجیه کردن
rationalizing عقلا توجیه کردن
rationalises عقلا توجیه کردن
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
mysticism توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
murmurous غر غر امیز
synalepha هم امیز
synaloepha هم امیز
sardonically طعنه امیز
sardonically کنایه امیز
beatific سعادت امیز
sardonic کنایه امیز
honorifics افتخار امیز
apologetic پوزش امیز
provocative تحریک امیز
jocular شوخی امیز
peremptory شتاب امیز
recommendatory توصیه امیز
honorific افتخار امیز
sardonic طعنه امیز
sniffy اهانت امیز
diverting تفریح امیز
glamorous طلسم امیز
amusive تفریح امیز
affrontive دشنام امیز
affrontive توهین امیز
afflictive مصیبت امیز
affetionate محبت امیز
affeluo'so a عاطفه امیز
adversative نقض امیز
adventurously بطورمخاطره امیز
adulatory تملق امیز
admonitive نصیحت امیز
monitive اندرز امیز
acrimenious تعنه امیز
absolutory بخشش امیز
abrogative نسخ امیز
acclamatory تحسین امیز
venturesome مخاطره امیز
applausive تحسین امیز
admissive تصدیق امیز
traitorous خیانت امیز
tragical مصیبت امیز
tolerantly مدارا امیز
supplicatory التماس امیز
sportiveŠetc شوخی امیز
sophistic سفسطه امیز
vexatious رنجش امیز
vindicative حمایت امیز
wailful تاثر امیز
vituperatory توبیخ امیز
insidious دسیسه امیز
pacific مسالمت امیز
slanderous افترا امیز
advised مصلحت امیز
antagonistic مخالفت امیز
vituperatory سرزنش امیز
smoothe تعارف امیز
scorner استهزاء امیز
procrastinatory طفره امیز
preachy موعظه امیز
prankful شوخی امیز
praiseful ستایش امیز
philosophistic سفسطه امیز
ostensive تظاهر امیز
obreptitious خدعه امیز
repoachful سرزنش امیز
execratory لعنت امیز
protreptic موعظه امیز
competitive رقابت امیز
competitiveness رقابت امیز
educative تربیت امیز
riskful مخاطره امیز
revelatory مکاشفه امیز
flattering تملق امیز
reprehensive ملامت امیز
reconciliatory مصالحه امیز
objurgatory سرزنش امیز
impetratory لابه امیز
expediential مصلحت امیز
expiatory شفاعت امیز
expostulatory عتاب امیز
impostrous دغل امیز
extatic نشاط امیز
extenuatory تخفیف امیز
false hearted خیانت امیز
felonious جنایت امیز
exonerative تبرئه امیز
excusatory پوزش امیز
elusory طفره امیز
encomiastic ستایش امیز
eulogistic ستایش امیز
exaggeratedly بطوراغراق امیز
exaggerative اغراق امیز
exaggeratory اغراق امیز
excomminucative تکفیر امیز
exculpatory تبرئه امیز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com