English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 105 (8 milliseconds)
English Persian
selfjustification توجیه خود
Search result with all words
unwarranted توجیه نکردنی
orient توجیه کردن
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting توجیه کردن
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients توجیه کردن
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orientation توجیه
orientation توجیه کردن
briefing توجیه
briefing توجیه کردن
briefings توجیه
briefings توجیه کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
mysticism توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
rationalised عقلا توجیه کردن
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises عقلا توجیه کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising عقلا توجیه کردن
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize عقلا توجیه کردن
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized عقلا توجیه کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes عقلا توجیه کردن
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing عقلا توجیه کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
vindicate توجیه کردن
vindicated توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
vindicating توجیه کردن
justifiable homicide قتل قابل توجیه
justifiable homicides قتل قابل توجیه
justifiable قابل توجیه
justifiable توجیه پذیر
racism اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
justifies توجیه کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies توجیه کردن هم تراز کردن
justify توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify توجیه کردن هم تراز کردن
justifying توجیه کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying توجیه کردن هم تراز کردن
rationale توجیه
justification توجیه
justifications توجیه
rationalization توجیه
rationalization توجیه عقلی
debriefing پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
assumed orientation توجیه فرضی
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
base line خط توجیه
briefing direction دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
economic feasibility توجیه اقتصادی
economic justification توجیه اقتصادی
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
intellectualization توجیه عقلی
interpretability قابلیت توجیه
justifiability توجیه پذیری
justificatory توجیه امیز
justifier توجیه کننده
legitimatize توجیه کردن
legtimize توجیه کردن
map orientation توجیه نقشه
map orientation توجیه کردن نقشه
orienting angle زاویه توجیه
orienting line خط توجیه
orienting station ایستگاه توجیه
ready room اطاق توجیه
self justification توجیه خویشتن
stereogram یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
unwarrantable توجیه نکردنی
vindicative مربوط به توجیه
vindicator توجیه کننده
vindicatory وابسته به توجیه
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
comeback توجیه
comebacks توجیه
legitimised توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimized توجیه کردن
Other Matches
legitimizing توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com