English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
unwarranted توجیه نکردنی
unwarrantable توجیه نکردنی
Other Matches
indecipherable حل نکردنی
unquestionable رد نکردنی
unquestioning رد نکردنی
inextricable حل نکردنی
irrecusable رد نکردنی
inconceivable تصور نکردنی
inconsumable مصرف نکردنی
indeclinable پرهیز نکردنی
indefeasibility لغو نکردنی
indefeasible لغو نکردنی
impenetrable درک نکردنی
inviolable غصب نکردنی
inexplicable روشن نکردنی
irreproachable ملامت نکردنی
irreproachable سرزنش نکردنی
insuperable برطرف نکردنی
inapplicable تطبیق نکردنی
incredible باور نکردنی
incogitable درک نکردنی
unbelievable باور نکردنی
irrepressible جلوگیری نکردنی
indefectible عیب نکردنی
irreprovable بی گناه رد نکردنی
reproachless ملامت نکردنی
irreprehensible ملامت نکردنی
irreprehensible سرزنش نکردنی
reproachless سرزنش نکردنی
indecipherable کشف نکردنی
irrepealable فسخ نکردنی
irrepealable لغو نکردنی
incomprehensible درک نکردنی
inextinguishable مستهلک نکردنی
to be left in disbelief <idiom> باور نکردنی بودن
fairy tale داستان باور نکردنی
fairy tales داستان باور نکردنی
irreplevisable رفع توقیف نکردنی
irrepleviable رفع توقیف نکردنی
inadmissible ناپسندیده تصدیق نکردنی
flat ثابت یا تغییر نکردنی
intangible بغرنج درک نکردنی
flattest ثابت یا تغییر نکردنی
imperceptible نفهمیدنی درک نکردنی
indefensible غیرقابل اعتذار تصدیق نکردنی
indivertible انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
inexpiable مرمت ناپذیر جبران نکردنی
inexpugnable حمله نا پذیر منقرض نکردنی
inextensible بسط نا پذیر منقرض نکردنی
irreclaimable بازیافت نکردنی درست نشدنی
inconceivable غیر قابل ادراک باور نکردنی
inconvincible اقناع نکردنی شخص متقاعد نشدنی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
briefing توجیه
orienting line خط توجیه
base line خط توجیه
rationalization توجیه
justification توجیه
rationale توجیه
briefings توجیه
justifications توجیه
orientation توجیه
comebacks توجیه
comeback توجیه
legitimatize توجیه کردن
briefings توجیه کردن
interpretability قابلیت توجیه
selfjustification توجیه خود
assumed orientation توجیه فرضی
economic feasibility توجیه اقتصادی
intellectualization توجیه عقلی
map orientation توجیه نقشه
briefing توجیه کردن
legtimize توجیه کردن
orientation توجیه کردن
justifiability توجیه پذیری
economic justification توجیه اقتصادی
justificatory توجیه امیز
justifier توجیه کننده
justifies توجیه کردن
orient توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
legitimised توجیه کردن
vindicating توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
vindicated توجیه کردن
vindicate توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimized توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
legitimizing توجیه کردن
orienting توجیه کردن
justifiable قابل توجیه
justifiable توجیه پذیر
orienting angle زاویه توجیه
orienting station ایستگاه توجیه
ready room اطاق توجیه
rationalization توجیه عقلی
self justification توجیه خویشتن
orients توجیه کردن
justifying توجیه کردن
vindicative مربوط به توجیه
vindicator توجیه کننده
justify توجیه کردن
vindicatory وابسته به توجیه
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
map orientation توجیه کردن نقشه
rationalize عقلا توجیه کردن
rationalized عقلا توجیه کردن
rationalizes عقلا توجیه کردن
rationalizing عقلا توجیه کردن
rationalised عقلا توجیه کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
rationalising عقلا توجیه کردن
justifiable homicide قتل قابل توجیه
rationalises عقلا توجیه کردن
justifiable homicides قتل قابل توجیه
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
mysticism توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
illmitable محدود نکردنی محدود نشدنی
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
justify توجیه کردن هم تراز کردن
justifying توجیه کردن هم تراز کردن
justifies توجیه کردن هم تراز کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com