Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
justifiable
توجیه پذیر
Other Matches
reparable
اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educatable
تربیت پذیر تعلیم پذیر
repairable
اصلاح پذیر تعمیر پذیر
mixable
امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendable
تفوق پذیر فراز پذیر
ascendible
تفوق پذیر فراز پذیر
educable
تربیت پذیر تعلیم پذیر
adaptable organism
موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
justifications
توجیه
briefing
توجیه
justification
توجیه
rationale
توجیه
base line
خط توجیه
comeback
توجیه
comebacks
توجیه
orientation
توجیه
briefings
توجیه
rationalization
توجیه
orienting line
خط توجیه
adjustable wheel
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
vindicate
توجیه کردن
map orientation
توجیه نقشه
justifier
توجیه کننده
vindicates
توجیه کردن
legitimatize
توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
self justification
توجیه خویشتن
legtimize
توجیه کردن
justificatory
توجیه امیز
justifiability
توجیه پذیری
interpretability
قابلیت توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
legitimize
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
legitimising
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
orienting station
ایستگاه توجیه
unwarranted
توجیه نکردنی
selfjustification
توجیه خود
vindicated
توجیه کردن
legitimized
توجیه کردن
legitimizes
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
economic justification
توجیه اقتصادی
unwarrantable
توجیه نکردنی
orientation
توجیه کردن
orienting angle
زاویه توجیه
rationalization
توجیه عقلی
briefings
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
briefing
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
economic feasibility
توجیه اقتصادی
justifying
توجیه کردن
justify
توجیه کردن
vindicatory
وابسته به توجیه
assumed orientation
توجیه فرضی
ready room
اطاق توجیه
vindicator
توجیه کننده
justifiable
قابل توجیه
orient
توجیه کردن
orienting
توجیه کردن
vindicative
مربوط به توجیه
justifies
توجیه کردن
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
map orientation
توجیه کردن نقشه
rationalised
عقلا توجیه کردن
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
rationalising
عقلا توجیه کردن
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalises
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
pliable
خم پذیر
pi acceptor
پی پذیر
cleavable
رخ پذیر
solvable
حل پذیر
soluble
حل پذیر
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
programmable read only memory
حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
fatiguable
خستگی پذیر
reducible
تقلیل پذیر
figurable
شکل پذیر
improvably
اصلاح پذیر
reflexible
انعکاس پذیر
refutable
تکذیب پذیر
protractile
امتداد پذیر
reclaimable
ادعا پذیر
fissionable
شکافت پذیر
fatigable
خستگی پذیر
fissile
شکاف پذیر
regulable
تنظیم پذیر
enumerable
شمارش پذیر
remediable
چاره پذیر
revocable
ابطال پذیر
rotatable
چرخش پذیر
executable
انجام پذیر
semi solvable
نیم حل پذیر
evitable
اجتناب پذیر
sequacious
نصیحت پذیر
severable
تفکیک پذیر
remediable
درمان پذیر
shapeable
شکل پذیر
evadable
طفره پذیر
resolvable
تفکیک پذیر
executable
اجرا پذیر
remediable
گزیر پذیر
fatig
خستگی پذیر
fathomable
پیمایش پذیر
extensible
توسعه پذیر
extendible
کشش پذیر
expiable
کفاره پذیر
expansible
گسترش پذیر
expandable
بسط پذیر
exepandable
بسط پذیر
spoilable
فساد پذیر
fixable
ثبات پذیر
pacifiable
تسکین پذیر
liquefiable
گداز پذیر
placable
دلجویی پذیر
placative
تسکین پذیر
plunderable
چپاول پذیر
precipitable
تعلیق پذیر
proprotionable
تناسب پذیر
limitable
محدودیت پذیر
irresoluble
تجیزیه نا پذیر
irremeable
برگشت نا پذیر
magnetizable
مغناطیس پذیر
maintainable
نگهداشت پذیر
partible
بخش پذیر
passible
فساد پذیر
penetrable
رخنه پذیر
perfectible
کمال پذیر
pervious
نفوذ پذیر
pilable
انحنا پذیر
open cheque
چک انتقال پذیر
miscible
امتزاج پذیر
miscible
امیزش پذیر
perturbable
اشوب پذیر
inoculable
تلقیح پذیر
improvable
بهبود پذیر
healable
درمان پذیر
glass jaw
بوکسوراسیب پذیر
protean
شکل پذیر
generable
زایش پذیر
proton acceptor
پرتون پذیر
gaugeable
پیمایش پذیر
fusible
گداز پذیر
flxible
خمش پذیر
mutable
تغییر پذیر
impressible
تاثیر پذیر
infusible
گداز نا پذیر
inflamable
اشتعال پذیر
inextensible
تمدید نا پذیر
inexpugnable
شکست نا پذیر
indocile
تعلیم نا پذیر
indemonstrable
اثبات نا پذیر
increasable
افزایش پذیر
incondensable
ناچگال پذیر
incompressible
تراکم نا پذیر
flexible cable
کابل خم پذیر
contrivable
<adj.>
انجام پذیر
achievable
<adj.>
اجرا پذیر
doable
<adj.>
اجرا پذیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com