Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English
Persian
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
Other Matches
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
legitimizes
توجیه کردن
briefing
توجیه کردن
justifying
توجیه کردن
vindicates
توجیه کردن
orienting
توجیه کردن
briefings
توجیه کردن
orientation
توجیه کردن
vindicated
توجیه کردن
vindicate
توجیه کردن
legtimize
توجیه کردن
legitimatize
توجیه کردن
legitimized
توجیه کردن
justify
توجیه کردن
orient
توجیه کردن
justifies
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
legitimising
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
rationalising
عقلا توجیه کردن
rationalised
عقلا توجیه کردن
map orientation
توجیه کردن نقشه
rationalises
عقلا توجیه کردن
leveled
تراز کردن تراز
level
تراز کردن تراز
levelled
تراز کردن تراز
levels
تراز کردن تراز
balances
تراز کردن متعادل کردن بالانس
balance
تراز کردن متعادل کردن بالانس
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
aligned
هم تراز کردن
align
هم تراز کردن
equal
هم تراز کردن
aligning
هم تراز کردن
aligns
هم تراز کردن
slights
تراز کردن
slighting
تراز کردن
slightest
تراز کردن
slighter
تراز کردن
slighted
تراز کردن
slight
تراز کردن
equalling
هم تراز کردن
equalled
هم تراز کردن
equaling
هم تراز کردن
equaled
هم تراز کردن
left justify
هم تراز کردن از چپ
equals
هم تراز کردن
justify
هم تراز کردن
justifies
هم تراز کردن
cross level
تراز کردن
level to
تراز کردن
justifying
هم تراز کردن
leveling
تراز کردن
right justify
هم تراز کردن از راست
balances
تراز شدن متعادل کردن ترازو
balance
تراز شدن متعادل کردن ترازو
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
halving
نیم حباب منطبق شونده درانواع دوربینها و مسافت یابها برای تراز کردن
camper level
تراز
[تراز حبابی]
[ابزار]
[ساخت و ساختمان]
level
تراز
[تراز حبابی]
[ابزار]
[ساخت و ساختمان]
bubble level
تراز
[تراز حبابی]
[ابزار]
[ساخت و ساختمان]
spirit level
تراز
[تراز حبابی]
[ابزار]
[ساخت و ساختمان]
barometric leveling
تراز کردن هواپیما از نظرفشار جو تعادل بارومتری هواپیما
contours
خطوط تراز یا منحنیهای تراز
storage level
تراز ذخیره تراز مخزن
levelled
تراز سطح افقی افقی کردن
levels
تراز سطح افقی افقی کردن
leveled
تراز سطح افقی افقی کردن
level
تراز سطح افقی افقی کردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
base line
خط توجیه
orientation
توجیه
briefing
توجیه
briefings
توجیه
justification
توجیه
rationalization
توجیه
justifications
توجیه
rationale
توجیه
comeback
توجیه
comebacks
توجیه
orienting line
خط توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
rationalization
توجیه عقلی
self justification
توجیه خویشتن
assumed orientation
توجیه فرضی
economic feasibility
توجیه اقتصادی
economic justification
توجیه اقتصادی
selfjustification
توجیه خود
interpretability
قابلیت توجیه
justifiability
توجیه پذیری
justifiable
قابل توجیه
ready room
اطاق توجیه
unwarrantable
توجیه نکردنی
orienting angle
زاویه توجیه
vindicator
توجیه کننده
orienting station
ایستگاه توجیه
justifiable
توجیه پذیر
justifier
توجیه کننده
justificatory
توجیه امیز
unwarranted
توجیه نکردنی
vindicative
مربوط به توجیه
vindicatory
وابسته به توجیه
map orientation
توجیه نقشه
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
map plane
سطح مبنای تراز نقشه مبنای تراز نقشه
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com