Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
landing net
تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
Other Matches
deadfall
دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
stocked
دسته چوب ماهیگیری
butts
دسته چوب ماهیگیری
butted
دسته چوب ماهیگیری
stock
دسته چوب ماهیگیری
butt
دسته چوب ماهیگیری
lorgnette
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
sportfisherman
قایق موتوری بزرگ برای ماهیگیری دورازساحل
lop sided
کوتاه و بلند
long and short stitch
کوکه ای کوتاه بلند
Short medium and long wave
موج کوتاه ومتوسط و بلند
lofty
بلند بزرگ
churchwardens
چپق دسته بلند
scythe
داس دسته بلند
pole
دسته بلند چیزی
churchwarden
چپق دسته بلند
poles
دسته بلند چیزی
puttered
چوگان دسته کوتاه
putter
چوگان دسته کوتاه
puttering
چوگان دسته کوتاه
putters
چوگان دسته کوتاه
quirt
تازیانه دسته کوتاه
monofilament
الیاف تک رشته بلند
[این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
mismatch
دفاع بازیگر کوتاه قد در برابرحریف بلند
quirt
باتازیانه دسته کوتاه زدن
trochaic
مرکب از دو هجا که یکی بلند و دومی کوتاه باشد
shoal
دسته بزرگ ماهی
curtain-raiser
پرده کوتاه پیش ازاغازنمایش بزرگ
haw finch
سهره منقار بزرگ وگردن کوتاه
curtain-raisers
پرده کوتاه پیش ازاغازنمایش بزرگ
long-and-short work
[بنایی با استفاده از بلوک های افقی و عمودی بلند و کوتاه]
club chair
صندلی دسته دار بزرگ
caduceus
[عصای بلند بالدار با دو مار بزرگ در اطرافش]
d. of macabre
تصویری که دسته مردن راازپست و بلند نشان میدهد
afterpiece
نمایش کوتاه خنده دارپس ازنمایش بزرگ
trochee
وتد یا قافیه دو هجایی که هجای اولش بلند یا موکدوهجای دومش کوتاه یاخفیف باشد
short clothes
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
short coats
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانند چون نیم تنه
zinjanthropus
شبه انسان دارای ابروی کوتاه و دندان اسیاب بزرگ دوره پلیستوسن سفلی
bestial
دامی
retiary
دامی
dactyl
کلمهای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی ان کوتاه باشد
spacistor
دستگاه قوی صدا بزرگ کن بلند گوی قوی
gill net
دامی که چون ماهی دران بیافتد
sagged
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sags
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sag
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
big heads
انواع بیماریهای دامی که نشان آن آماس سر وگردن است
big head
انواع بیماریهای دامی که نشان آن آماس سر وگردن است
stop and go
پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
iamb
یک هجای کوتاه و یک هجای بلند
corn-effect
ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
clackvalve
دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
touts
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
tout
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touted
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touting
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
blast
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
blasts
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge
نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
dirndl
نوعی دامن بلند با کمر بلند
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
mounting
دسته و پشت بند دسته شمشیر
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
leanness
خشکی
aridity
خشکی
terra firma
خشکی
dry land
خشکی
barrenness
خشکی
land
خشکی
parchedness
خشکی
crispness
خشکی
xeransis
خشکی
drouth
خشکی
constipation
خشکی
mainland
خشکی
dry gap bridge
پل خشکی
droughts
خشکی
rigidity
خشکی
drought
خشکی
dryness
خشکی
stiffness
خشکی
land n
خشکی
shorthorn
جانور شاخ کوتاه نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس
pantywaist
شلوار کوتاه بچگانه که به بالاتنه لباسش تکمه میشود شلوار کوتاه
landing
ورود به خشکی
stiff neck
خشکی گردن
landsman
اهل خشکی
lands man
اهل خشکی
zerophytes
خشکی پسند
huskiness
درشتی خشکی
hypnotic rigidity
خشکی هیپنوتیسمی
land breeze
باد خشکی
xerophytes
خشکی پسند
overland route
راه خشکی
loosen
از خشکی در اوردن
landward
بسوی خشکی
aground
به خشکی نشسته
spits
یک نقطه از خشکی
waterfront
پیشرفتگی خشکی در اب
overland
از راه خشکی
waterfronts
پیشرفتگی خشکی در اب
landfalls
دیدن خشکی
landlocked
محاط در خشکی
landfall
دیدن خشکی
absolute drought
خشکی مطلق
landings
ورود به خشکی
loosened
از خشکی در اوردن
corkiness
سبکی خشکی
constipate
خشکی اوردن
chapt
خشکی زدن
catatonic rigidity
خشکی کاتاتونیایی
loosening
از خشکی در اوردن
loosens
از خشکی در اوردن
spit
یک نقطه از خشکی
ankylosis
خشکی بند
landlocked
محصور در خشکی
nosegay
دسته گل یایک دسته علف
chap
خشکی زدن پوست
constipation
خشکی مزاج
[پزشکی]
costiveness
خشکی مزاج
[پزشکی]
dyschezia
خشکی مزاج
[پزشکی]
terrarium
نمایشگاه جانوران خشکی
terraqueous
شامل خشکی ودریا
He is curt ( rigid , strict ) .
آدم خشکی است
dry mouth syndrome
خشکی دهان
[پزشکی]
dry mouth
خشکی دهان
[پزشکی]
xerostomia
خشکی دهان
[پزشکی]
welter
درهم و برهمی خشکی
eschar
خشکی پوست زخم
land carriage
حمل و نقل خشکی
land lubber
ادم خشکی مانده
spits
پیشرفت خشکی در دریا
landside
طرف روبه خشکی
spit
پیشرفت خشکی در دریا
land
به خشکی امدن پیاده شدن
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
amphibian vehicle
وسیله نقلیه برای خشکی و اب
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
short quard
سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
landfalls
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
road haulier
حمل کننده کالا از طریق خشکی
landsman
کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
portage
حمل قایق سبک روی خشکی
landfall
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
landfall n
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
holm
جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
horse
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
groups
دسته دسته کردن
sort
دسته دسته کردن
sorted
دسته دسته کردن
sorts
دسته دسته کردن
shoals of people
دسته دسته مردم
trooping
دسته دسته شدن
trooped
دسته دسته شدن
distribute
دسته دسته کردن
classify
دسته دسته کردن
streams of people
دسته دسته مردم
scores of people
دسته دسته مردم
regiment
دسته دسته کردن
group
دسته دسته کردن
regiments
دسته دسته کردن
they came in bands
دسته دسته امدند
in detail
مفصلا دسته دسته
assort
دسته دسته کردن
sect
دسته دسته مذهبی
sects
دسته دسته مذهبی
assort
دسته دسته شدن
troop
دسته دسته شدن
windrow
دسته دسته کردن
played
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
angling
ماهیگیری
handline
ماهیگیری با نخ
fishing
ماهیگیری حق ماهیگیری
piscary
حق ماهیگیری
angles
ماهیگیری
fishing
ماهیگیری
angle
ماهیگیری
gaff
میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
to form into groups
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction
عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
fisheries
شیلات ماهیگیری
fisheries
محل ماهیگیری
fishery
محل ماهیگیری
piscatorial
وابسته به ماهیگیری
angling
ورزش ماهیگیری
fishery
شیلات ماهیگیری
monofilament
نخ نایلونی ماهیگیری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com