Dictiornary-Farsi | توصیف ناپذیر غیرقابل بیان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
unspeakable	توصیف ناپذیر غیرقابل بیان


Other Matches

indescribable	توصیف ناپذیر نامعلوم
irrepressible	منع ناپذیر غیرقابل جلو گیری
inexpressible	نا گفتنی غیرقابل بیان
wordless	غیرقابل بیان با لغات خاموش
indiscernible	غیرقابل مشاهده غیرقابل تشخیص
immedicable	درمان ناپذیر بهبود ناپذیر
invulnerable	زخم ناپذیر اسیب ناپذیر
to speak [things indicating something]	بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warn	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns	بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
descriptor	توصیف گر
description	توصیف
descriptions	توصیف
narration	توصیف
shading	توصیف
delineation	توصیف
qualification	توصیف
data descriptor	توصیف گر داده ها
self-explanatory	بی نیاز از توصیف
qualify	توصیف کردن
self explanatory	بی نیاز از توصیف
qualifies	توصیف کردن
qualifier	توصیف کننده
job description	توصیف شغلی
qualifiers	توصیف کننده
delineator	توصیف کننده
describable	قابل توصیف
recommendable	قابل توصیف
descriptions	توصیف تشریح
qalified	توصیف شده
characterised	توصیف کردن
indefinably	توصیف نشدنی
indefinable	توصیف نشدنی
characterising	توصیف کردن
characterization	توصیف شخصیت
characterizing	توصیف کردن
false description	توصیف غلط
characterize	توصیف کردن
characterized	توصیف کردن
characterizes	توصیف کردن
description	توصیف تشریح
self explaining	بی نیاز از توصیف
characterises	توصیف کردن
characterization	توصیف صفات اختصاصی
task state descriptor	توصیف گر حالت کار
unutterably	غیر قابل توصیف
unutterable	غیر قابل توصیف
task state descriptor	توصیف کننده وضعیت وفیفه
illusionism	نگارش یا توصیف منافر وهمی
termless	بی پایان غیر قابل توصیف
ineffable	شخص غیر قابل توصیف نگفتنی
zoography	علم توصیف جانوران وخوی انان
indescribably	چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
Religion was portrayed in a negative way.	دین به شیوه ای منفی توصیف شده بود.
ccitt v.	در ارتباطات داده سری ای ازاستانداردها است که خصوصیات رابط را توصیف میکند
negative true logic	سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
electrographic architecture	[واژه ای که توسط تام ولف برای توصیف ساختار تبلیغات الکتریکی به آمریکا آمد.]
irremediable	غیرقابل استرداد
indefensible	غیرقابل دفاع
unprintable	غیرقابل چاپ
unusable	غیرقابل استفاده
unquestioning	غیرقابل اعتراض
unreliable	غیرقابل اعتماد
irredeemable	غیرقابل خریداری
inexplosive	غیرقابل احتراق
unmentionable	غیرقابل گوشزد
unpredictable	غیرقابل استناد
unpredictable	غیرقابل پیشگویی
out of the way	غیرقابل دسترس
inexplosive	غیرقابل انفجار
out-of-the-way	غیرقابل دسترس
infrangible	غیرقابل نقض
unappealable	غیرقابل استیناف
unprofitable	غیرقابل استفاده
uncontrollably	غیرقابل نظارت
unthinkable	غیرقابل فکر
inalienable	غیرقابل انتقال
irrevocable	غیرقابل برگشت
ungovernable	غیرقابل کنترل
incomparable	غیرقابل مقایسه
uncompromisingly	غیرقابل انعطاف
uncompromising	غیرقابل انعطاف
unappealabe	غیرقابل استیناف
unachievable	غیرقابل حصول
untenable	غیرقابل دفاع
unpromising	غیرقابل اطمینان
untouchability	غیرقابل لمس
unreadable	غیرقابل خواندن
ineligible	غیرقابل قبول
run wild <idiom>	غیرقابل کنترل
obsolete	غیرقابل استفاده
unacceptable	غیرقابل قبول
in check <idiom>	غیرقابل کنترل
quenchless	غیرقابل جلوگیری
impermeable	غیرقابل نفوذ
inaccessible	غیرقابل دسترس
unassailable	غیرقابل بحث
unassailable	غیرقابل حمله
not negotiable	غیرقابل انتقال
unerring	غیرقابل لغزش
unquestionable	غیرقابل اعتراض
inaccessibility	غیرقابل دسترسی
insociable	غیرقابل امیزش
irrefrangible	غیرقابل تجزیه
irrespirable	غیرقابل استنشاق
noteless	غیرقابل ملاحظه بی نت
watertight	غیرقابل نفوذ اب
not negotiable	غیرقابل معامله
unwarrantable	غیرقابل ضمنانت
dilemmas	معمای غیرقابل حل
dilemma	معمای غیرقابل حل
unacceptably	غیرقابل قبول
ineluctable	غیرقابل مقاومت
checkless	غیرقابل جلوگیری
inaccessible <adj.>	غیرقابل دسترس
numberless <adj.>	غیرقابل شمارش
sumless <adj.>	غیرقابل شمارش
indissolubly	بطور غیرقابل حل
uncountable <adj.>	غیرقابل شمارش
myriad <adj.>	غیرقابل شمارش
irrefutable	غیرقابل تکذیب
inappellable	غیرقابل استیناف
incorrodible	غیرقابل تحلیل
indistributable	غیرقابل توزیع
invaluable	غیرقابل تخمین
incommunicable	غیرقابل ابلاغ
innumerable <adj.>	غیرقابل شمارش
inapprehensible	غیرقابل ادراک
flexionless	غیرقابل صرف
beyond bearing	غیرقابل تحمل
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
fordless	غیرقابل عبور
indiscrete	غیرقابل تشخیص
built-in	غیرقابل انتقال
indecipherable	غیرقابل استخراج
unwarranted	غیرقابل ضمنانت
incontestable	غیرقابل بحث
inescapable	غیرقابل اجتناب
implausibility	غیرقابل قبولی
ineffability	غیرقابل توصیفی
countless <adj.>	غیرقابل شمارش
indecipherable	غیرقابل کشف
uncontrollable	غیرقابل نظارت
acataletic	غیرقابل فهم
uncontrollably	غیرقابل جلوگیری
uncontrollable	غیرقابل جلوگیری
unutilizable	غیرقابل استفاده
unfathomable	غیرقابل عمق سنجی
irreproachableness	غیرقابل سرزنش بودن
unquestionable	محقق غیرقابل منازعه
inconceivably	بطور غیرقابل تصور
nonexecutable statement	حکم غیرقابل اجرا
insociable	ناسازگار غیرقابل معاشرت
immutably <adv.>	به طور غیرقابل فسخ
incommunicable	نگفتنی غیرقابل پخش
insuppressible	نخواباندنی غیرقابل کنترل
insurmountably	بطور غیرقابل تفوق
irreproachability	غیرقابل سرزنش بودن
inconvertible currency	پول غیرقابل تبدیل
inconvertibly	بطور غیرقابل تبدیل
invisibles	معاملات غیرقابل رویت
incredible	غیرقابل قبول افسانهای
inconcealable	غیرقابل پنهان کردن
indubitably	بطور غیرقابل تردید
defiladed area	منطقه غیرقابل دید
nondescript	غیرقابل طبقه بندی
incontestably	بطور غیرقابل بحث
incompressible fluide	سیاله غیرقابل تراکم
invisible trade	تجارت غیرقابل رویت
disafected person	عنصر غیرقابل اعتماد
inconceivability	غیرقابل تصور بودن
irremovably	بطور غیرقابل انتقال
impermeable layer	لایه غیرقابل نفوذ
innavigable	غیرقابل کشتی رانی
inexcusably	بطور غیرقابل تصدیق
unchangeably <adv.>	به طور غیرقابل فسخ
inalterably	بطور غیرقابل تغییر
indivisibly	بطور غیرقابل تقسیم
unpremediated	غیرقابل پیش بینی
infrangibility	غیرقابل نقض بودن
inflexibly	بطور غیرقابل انحناء
indiscernibly	بطور غیرقابل مشاهده
impenetrably	بطور غیرقابل نفوذ
impermeably	بطور غیرقابل نفوذ
unusable fuel	سوخت غیرقابل استفاده
unknowing	غیرقابل ادراک و فهم
unknowingly	غیرقابل ادراک و فهم
imperceptibly	بطور غیرقابل مشاهده
inapplicably	بطور غیرقابل اجرا
indigestibly	بطور غیرقابل هضم
indefensibly	بطور غیرقابل تصدیق
airtight	غیرقابل نفوذبوسیلهء هوا
infusible	غیرقابل نفوذ یا حلول
inapprehensible	نامفهوم غیرقابل احساس
unthinkable	فکرنکردنی غیرقابل تعمق
incomparably	بطور غیرقابل مقایسه
incognizable	غیرقابل درک نفهمیدنی
unquestioning	محقق غیرقابل منازعه