English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English Persian
portray توصیف کردن مجسم کردن
portrayed توصیف کردن مجسم کردن
portraying توصیف کردن مجسم کردن
portrays توصیف کردن مجسم کردن
Other Matches
images مجسم کردن خوب شرح دادن مجسم ساختن
characterize توصیف کردن
characterizing توصیف کردن
qualify توصیف کردن
characterizes توصیف کردن
qualifies توصیف کردن
characterised توصیف کردن
characterized توصیف کردن
characterising توصیف کردن
characterises توصیف کردن
depicts مجسم کردن
pictures مجسم کردن
to picture to oneself مجسم کردن
figuring مجسم کردن
picturing مجسم کردن
figures مجسم کردن
figure مجسم کردن
image مجسم کردن
pictured مجسم کردن
picture مجسم کردن
depict مجسم کردن
depicted مجسم کردن
depicting مجسم کردن
describes توصیف کردن وصف کردن
describe توصیف کردن وصف کردن
describing توصیف کردن وصف کردن
described توصیف کردن وصف کردن
depicture مجسم کردن نقش کردن
epitomizes متمرکز کردن مجسم کردن
epitomising متمرکز کردن مجسم کردن
epitomised متمرکز کردن مجسم کردن
epitomises متمرکز کردن مجسم کردن
epitomize متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizing متمرکز کردن مجسم کردن
epitomized متمرکز کردن مجسم کردن
embody مجسم کردن دربرداشتن
relived در نظر مجسم کردن
embodying مجسم کردن دربرداشتن
embodied مجسم کردن دربرداشتن
characters مجسم کردن شخصیت
character مجسم کردن شخصیت
embodies مجسم کردن دربرداشتن
reliving در نظر مجسم کردن
relive در نظر مجسم کردن
relives در نظر مجسم کردن
picture to oneself پیش خود مجسم کردن
incarnate برنگ گوشتی مجسم کردن
personalize شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن
envisaged انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaging انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisages انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisage انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
objectify بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
characterization مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
delineation توصیف
narration توصیف
shading توصیف
descriptor توصیف گر
qualification توصیف
description توصیف
descriptions توصیف
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
incarnate مجسم
personofied مجسم
parsonified مجسم
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
self explaining بی نیاز از توصیف
description توصیف تشریح
descriptions توصیف تشریح
qualifiers توصیف کننده
qualifier توصیف کننده
indefinable توصیف نشدنی
indefinably توصیف نشدنی
qalified توصیف شده
describable قابل توصیف
characterization توصیف شخصیت
self-explanatory بی نیاز از توصیف
self explanatory بی نیاز از توصیف
data descriptor توصیف گر داده ها
job description توصیف شغلی
false description توصیف غلط
recommendable قابل توصیف
delineator توصیف کننده
visualizer مجسم کننده
portrayal مجسم سازی
presentive مجسم سازنده
scenic مجسم کننده
the picture of joy خوشی مجسم
embodied labor کار مجسم
portrayals مجسم سازی
characterization توصیف صفات اختصاصی
unutterable غیر قابل توصیف
task state descriptor توصیف گر حالت کار
indescribable توصیف ناپذیر نامعلوم
unutterably غیر قابل توصیف
presence درنظر مجسم کننده
hypotyposis تشریح مجسم کننده
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
termless بی پایان غیر قابل توصیف
unspeakable توصیف ناپذیر غیرقابل بیان
illusionism نگارش یا توصیف منافر وهمی
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
pictorial تصویر نما مجسم سازنده
ineffable شخص غیر قابل توصیف نگفتنی
zoography علم توصیف جانوران وخوی انان
incarnationist کسی که مسیح را خدای مجسم می داند
zoomorphic دارای خدایان مجسم بشکل جانور
theanthropic مجسم کننده ذات خدادرهیکل انسان
indescribably چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
Religion was portrayed in a negative way. دین به شیوه ای منفی توصیف شده بود.
an impersonal deity خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود
The painting portrays the death of Nelson. این نقاشی مرگ نلسون را مجسم می کند .
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Cupid خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
cupids خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
ccitt v. در ارتباطات داده سری ای ازاستانداردها است که خصوصیات رابط را توصیف میکند
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
electrographic architecture [واژه ای که توسط تام ولف برای توصیف ساختار تبلیغات الکتریکی به آمریکا آمد.]
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com