Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English
Persian
advise
توصیه دادن
Search result with all words
advises
اگاهانیدن توصیه دادن
advising
اگاهانیدن توصیه دادن
nihilism
شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
Other Matches
recommend
سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommending
سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
recommends
سفارش کردن توصیه کردن توصیه شدن
reference
توصیه
references
توصیه
recommendations
توصیه
recommendation
توصیه
commendation
توصیه
reference
توصیه
letter of reference
توصیه نامه
Letter of recommendation.
توصیه نامه
recommending
توصیه کردن
discommend
توصیه نکردن
advisable
قابل توصیه
recommend
توصیه کردن
counselled
توصیه کردن
recommendatory
توصیه امیز
letter of recommendation
توصیه نامه
recommends
توصیه کردن
counsel
توصیه کردن
counseled
توصیه کردن
poniter
توصیه مفید
counselling
توصیه کردن
counsels
توصیه کردن
recommit
توصیه کردن
On my doctors advice.
بنا به توصیه پزشکم
swear by
جدا توصیه کردن
He advised (urged) me to go.
به من توصیه کرد که بروم
I bought it on the recommendation of a friend.
طبق توصیه دوستم آنرا خریدم
You have been recommended to us.
توصیه شما رابه ما کرده اند
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody.
سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
blurb
تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی
recommended retail price
قیمت توصیه شده برای مصرف کننده
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
What advice would you give to someone starting up in business?
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
final act
سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com