Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English
Persian
ignotum per igno tius
توضیح مجهول با چیزمجهول تر
Other Matches
wheatstone bridge
مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
radiolucency
درجه نفوذ اشعه مجهول نفوذ پذیری اشعه مجهول
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
unbeknown
مجهول
fameless
مجهول
unknowns
مجهول
unknown
مجهول
unbeknownst
مجهول
secrets
سر مجهول
secret
سر مجهول
the passive voive
بنا مجهول
unclear condition
شرط مجهول
unknown sample
نمونه مجهول
xrays
اشعه مجهول
of unknown identity
مجهول الهویه
x ray
اشعه مجهول
the passive voive
فعل مجهول
fameless
مجهول الهویه
identity of unknown
مجهول الهویه
the passive voice
فعل مجهول
of unknown ownership
مجهول المالک
of obscure birth
مجهول النسب
ownership of unknown
مجهول المالک
roentgen ray
اشعه مجهول
rontgen rays
پرتو مجهول
the passive voice
بنای مجهول
property with unknown owner
مال مجهول المالک
fabulous
افسانه وار مجهول
x ray therapy
درمان با اشعه مجهول
property of unknown ownership
مال مجهول المالک
property of unknown ownership
اموال مجهول المالک
person of unknown indentity
شخص مجهول الهویه
passiveness
فعل درحالت مجهول
x radiation
تشعشع اشعه مجهول
incognito
نا شناس مجهول الهویه
deponont
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
radiograms
عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول
roentgenoscopy
معاینه بوسیله اشعه مجهول
radiogram
عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول
rontgenogram
عکسی که با پرتو مجهول بردارند
participles
وجه وصفی مجهول صفت مفعولی
encephalogram
عکس برداری ازمغز با اشعه مجهول
roentgenoscope
دستگاه معاینه بوسیله اشعه مجهول
participle
وجه وصفی مجهول صفت مفعولی
roentgenize
بوسیله اشعه مجهول معالجه کردن
roentgen
واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول
radioactivity
خاصیت جسمی که از خودپرتو مجهول بیرون میدهد
radio activity
خاصیت جسمی که از خودپرتو مجهول بیرون دهد
roentgenography
عکس برداری بوسیله تابش اشعه مجهول
penetrameter
الت مخصوص سنجش درجه نفوذ اشعه مجهول
roentgenology
شاخهای از پرتونگاری که با استفاده از اشعه مجهول امراض رامعالجه میکند
tomography
فن تشخیص امراض از روی عکسبرداری با اشعه مجهول پرتونگاری مقطعی
rontgen
نام فیزیکدان نامی المان که پرتو مجهول را پیدا کرد
roentgenogram
عکسی که توسط تابش اشعه مجهول درست شده است
anticathode
قطب مثبت برق صفحهء پلاتین یا تنگستن دولولهء اشعهء مجهول
remark
توضیح
clarification
توضیح
illustration
توضیح
explication
توضیح
elucidation
توضیح
comment
توضیح
explanations
توضیح
commenting
توضیح
remarked
توضیح
paraphrasing
توضیح
paraphrases
توضیح
paraphrased
توضیح
paraphrase
توضیح
explanation
توضیح
commented
توضیح
treatise
توضیح
illustrations
توضیح
remarks
توضیح
remarking
توضیح
treatises
توضیح
description of error
توضیح خرابی
error description
توضیح خرابی
fault description
توضیح خرابی
superscription
توضیح ادرس
description of error
توضیح عیب
error description
توضیح نقص
description of error
توضیح نقص
defect description
توضیح نقص
fault description
توضیح عیب
error description
توضیح عیب
defect description
توضیح عیب
fault description
توضیح مشکل
error description
توضیح مشکل
description of error
توضیح مشکل
fault description
توضیح نقص
to offer an explanation
توضیح دادن
comprehensible
<adj.>
قابل توضیح
accountable
[explicable]
<adj.>
قابل توضیح
account for
توضیح دادن
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
قابل توضیح
understandable
<adj.>
قابل توضیح
defect description
توضیح خرابی
fault description
توضیح اشکال
error description
توضیح اشکال
defect description
توضیح مشکل
get across
<idiom>
توضیح دادن
description of error
توضیح اشکال
defect description
توضیح اشکال
song and dance
توضیح زاید
song and dance
توضیح واضحات
point out
<idiom>
توضیح دادن
step up
<idiom>
توضیح گرفتن
explicable
<adj.>
قابل توضیح
illustrating
توضیح دادن
illustrator
توضیح دهنده
apodictic
قابل توضیح
unaccountable
توضیح ناپذیر
explicable
قابل توضیح
gloss
تفصیل توضیح
statements
شرح توضیح
statement
شرح توضیح
clears
توضیح دادن
apodeictic
قابل توضیح
illustrators
توضیح دهنده
illustrative
توضیح دهنده
illustrates
توضیح دادن
illustrate
توضیح دادن
explains
توضیح دادن
explaining
توضیح دادن
explained
توضیح دادن
explain
توضیح دادن
accountable
قابل توضیح
clearer
توضیح دادن
clearest
توضیح دادن
elucidator
توضیح دهنده
expositor
توضیح دهنده
stated
توضیح دادن
state-
توضیح دادن
states
توضیح دادن
state
توضیح دادن
inexplicability
توضیح ناپذیری
stating
توضیح دادن
unaccountably
توضیح ناپذیر
exponible
توضیح بردار
explicator
توضیح دهنده
clear
توضیح دادن
explanatorily
منباب توضیح
epexegetically
منباب توضیح
epexegetically
برای توضیح
explian
توضیح دادن
illustrating
شرح و توضیح دادن
illustrate
شرح و توضیح دادن
illustrates
شرح و توضیح دادن
I do owe you an explanation.
من به شما یک توضیح بدهکارم.
inexplicable
غیر قابل توضیح
proponents
توضیح دهنده طرفدار
put
ارائه یا توضیح دادن
puts
ارائه یا توضیح دادن
putting
ارائه یا توضیح دادن
elucidate
توضیح دادن شفاف
elucidating
توضیح دادن شفاف
rationale
توضیح اصول عقاید
it tells its own tale
نیازمند به توضیح نیست
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
proponent
توضیح دهنده طرفدار
to give an account of
گزارش و توضیح دادن
put across
<idiom>
به واضحی توضیح دادن
song and dance
توضیح گریز آمیز
enucleation
توضیح روشن سازی
elucidates
توضیح دادن شفاف
elucidated
توضیح دادن شفاف
unaccounted
حساب نشده فاقد توضیح
clarify
واضح کردن توضیح دادن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
inexplicit
بطور ضمنی بدون توضیح
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
rem
REاعلان شروع یک توضیح فرمان
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
explicate
تاویل کردن توضیح دادن
explicated
تاویل کردن توضیح دادن
There's no need to elaborate.
نیازی به توضیح اضافی نیست.
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
explicates
تاویل کردن توضیح دادن
explicating
تاویل کردن توضیح دادن
illustratively
چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
epexegesis
کلمات افزوده شده برای توضیح
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
Could you clarify that for me?
می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
I have to go back a little bit.
[This requires a little background
{explanation}
]
.
این نیاز به کمی پیش زمینه
[توضیح بیشتر]
دارد.
Let me back up and explain how ...
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
bells and whistles
یک توضیح غیر رسمی ازویژگیهای بیشتر یک سیستم کامپیوتری که شامل گرافیک نمایش رنگی
backus naur form
قرارداد ثبت شدهای که برای توضیح نحو یک زبان برنامه نویسی استفاده میشود
annotations
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
annotation
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
stateable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
scalar
توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو قابل سنجش با ترازو سنجش مدرج
dangerous goods by road agreement
موافقتنامه بین کشورهای اروپایی که در ان درخصوص وسیله حمل نحوه بسته بندی و مشخصات وسیله حمل ونقل توضیح لازم داده شده است
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com